قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

ما را نبی قبیله ی سلمان خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما او حساب کرد
از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم



یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،
که گذرگاه است ...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند ؟
الرحیل، الرحیل
یاران شتاب کنید! ...
(سید مرتضی آوینی)

۱۸ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

زیارت اربعین،

فقط مال آن هاست که آشنای این درگه شده اند

مال آن هاست که کمتر حرف می زنند و بیشتر دل می سپارند

کمتر نقل می کنند و بیشتر عمل می کنند

مثل تو، زهرای مهربان

-

یادته؟ صبح ، تو زیر زمین، کنار کتابا ... مثلاً می خواستیم سوال طرح کنیم برای 16 آذر. من ِ سیب زمینی هم شروع کردم به غرغر.غر می زدم از محدودیتا و تو بر و بر داشتی نگام می کردی. می گفتم که چقد مانع هست و چقد نمیشه....

دیدی چطور زدن تو برجکم؟

حس می کنم پیششون عجیب تحقیر شدم

کلی نشونه بود تو کربلایی شدنِ امروز تو، برای من، زهرا

کلی نشونه بود

می خواستن بگن "هرکس به طریقی..."

...و کجاست آن طریق ما؟

کجاست ؟

زهرا

زهرا

زهرا

و من امسال هم با نام زیبای "تو" دلم را روانه ی حرمش می کنم،

با زهرای مهربان

توی کوله پشتی ات جایی برای دلم باقی بگذار

-

منی که ماه ها تلاش کردم، موندم

و تویی که روحت هم از ثبت نام شدنت خبر نداشت، رفتنی شدی

چقد دردم امشب زهرا

چقد داغونم امشب زهرا

مگه میشه دیگه این پیامکت رو پاک کرد:

"سرمست ز عطر و بوی سیب حرمم

ای عشق صدا کرده ای انگار مرا...

 

پیامک اومد

زهرا"

-

من بودم که گفتم "سهم بعضی ها (مثلا من) همین خواندن و حسرت خوردن باید باشد ..." ؟ آره؟ من بودم؟

  • م.م

امام حسین علیه السلام فرمودند:

جز به یکی از این سه نفر حاجت مبر:

دیندار ،

یا صاحب مروٌت ،

یا کسی که اصالت خانوادگی داشته باشد.

---

منبع: خط 4 متروی تهران ، عاشورا نوشتِ کنار پله برقی اول ایستگاه میدان انقلاب و دکتر حبیب الله!

  • م.م

می دانم که حضور داری

این جا برایم ارزشمند است،  و خیلی حیف است که وقف حرف های این مدلی بشود،

این بار چاره ای نیست، پس به قول "تو" ، کلید واژه ای می گویم ، امیدوارم کمکی در درست شدن مسیر افکارت بکند

1-       اولاً ؛ "سکوت" راه حل من نبوده است. ثانیاً ؛سکوت من ، هیچ وقت به معنای سکوت تو نبوده و نیست

2-       پارادوکس خنده دار عافیت و عاقبتت ، تا ابد برای من حل نشدنی ست

3-       چه باور بکنی و چه نکنی؛ مشکل 13 ساله "علت" نیست

4-       هرکس تاوان اشتباه خودش را خواهد داد، مرا در اشتباهاتت شریک نکن 

در پناه حق

  • م.م

·          راوی : صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است . هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند ؟

الرحیل ! الرحیل ! 

اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !

اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این اوست که ما را کش کشانه به خویش می خواند.

شاگرد: امام در تمام طول مسیر، طبق روال 4 ماه گذشته و در راستای همان شیوه ی پیغمبری جدش رسول الله، همچنان به "بیائید"ها و "همراه شوید"ها ادامه می دهد، اما، از جائی به بعد ، دیگر "بیائید"ها با "بروید" ها همراه می شوند، و این شیوه تا شب عاشورا و تاریکی خیمه گاه برای رفتن آن ها که نمی خواهند بمانند ادامه می یابد. چرا؟! این همه تلاش برای آمدن، و حالا بروید؟!

امام می داند، این آمدن ها آن قدری نیست که در سرنوشت نظامی جنگ تأثیری داشته باشد، او "آمدن" را که مساوی با "سعادت" است برای همه می خواهد، دوست و دشمن فرقی نمی کند. اتفاق حکیمانه ای در حال وقوع است؛ اتفاقی که مصداق ] ادعوا الی الله علی بصیرةٍ...[ است: آن ها که همراه شده اند باید ادامه ی راه را بر اساس بصیرت طی کنند. امام خود، مطمئن به حرکتی ست که در پیش گرفته است، باید همراهان او نیز بر همین طریق باشند و لاغیر، چرا که اگر جز این باشند، پایشان در لحظات حساس تصمیم گیری خواهد لغزید، آن ها باید امام را "امام" بدانند، آن ها باید بفهمند "امام" به چه معناست، مبادا او را حاکم آینده بدانند یا چیز دیگری که یا طمع برانگیز است یا ساده انگارانه.

·          راوی : یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که :‌الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است  که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. این دعوت فَیَضانی است که علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و ... بدان که سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،‌حسین . نمی تپد ، حسین حسین می کند .

شاگرد: در بین راه بسیاری عزم بازگشت می کنند، امام نگران خود نیست، نگران آن هاست، آن ها که با این تصمیم خود را به نردبان سقوط می سپارند، پس سفارششان می کند:]چنان دور شوید که صدای استغاثه ی من و فرزندانم را نشنوید، می ترسم از بلائی که گریبان آن هایی را می گیرد که می شنوند و پاسخ نمی گویند...[* و به این ترتیب راهکارهای دوری از هلاکت را به دوست و دشمن نشان می دهد.

و قطعاً این یکی از بزرگ ترین خصوصیات عاشوراست، که آن را از سایر اتفاقات تاریخ جدا می کند و این چنین اثرپذیری را از خود به جا می گذارد :

غربال گری

عاشورا قابلیت غربال گری عظیمی را به نمایش گذاشت.

 ریزش هزاران هزار نفر به فاصله ای بیست و چند روزه ، از مکه تا کربلا، و از آن طرف کوفیان و ..، چیزی نیست که شنیدنش برایمان عجیب نماید و بتوانیم به راحتی انگشت اتهام به سمتشان نشانه کنیم، فرازهای زیارت عاشورا را در برائت از ایشان فریاد بزنیم و ساده لوحانه اشک بریزیم و با خیال راحت شعار دهیم " ما اهل کوفه نیستیم..."

هر کس به بهانه ای می خواهد برود، همه قلباً حسین بن علی (ع) را دوست دارند، حتی از این جدائی اشک می ریزند، تا آن جا که گروهی می روند و بر فراز تپه هایی، اطراف میدان نبرد می نشینند و آماده می شوند تا روز عاشورا برای پیروزی حسین (ع) و یارانش دست دعا به درگاه خدا بالا ببرند!**

کسی می گوید: من نمی آیم ولی اسب و شمشیرم را تقدیم میکنم ؛ امام برایش ناراحت می شود و می گوید: خودت را می خواستیم...*

دیگری***، عیال وار است، مدیون است، نمی خواهد فعلاً شهید شود! پس شجاعانه(!) پیشنهادی به امام می دهد و عهدی با او می کند: می آیم و می جنگم، تا آخرین لحظه، فقط تا آخرین لحظه ، و بعد من و تو از هم جدا می شویم! سر عهدش هم می ماند؛ با قافله تا کربلا می آید ، تا آخرین لحظات همراه حسین (ع) در میدان حضور دارد، می جنگد، یاری می کند... وقتی امام دیگر کسی برایش نمانده است، رو به او عهدشان را یادآوری می کند؛ امام نگران او هست و می گوید"برو، اما... چگونه می خواهی از این میدان جان سالم به در بری"! او هم به اسبی که از قبل پشت خیام پارک(!) کرده است اشاره می کند و به امام می گوید نگران نباشید، خواهم رفت! او می رود و اتفاقاً از بزرگترین ناقلان کربلا هم می شود و باز هم خدمات بزرگی می کند!

شاید این جاست که حادثه ی عاشورا ، بزرگترین سؤالش را تصویر می کند :

هر کس تا جائی همراه است، تو تا کجای این مسیر را همراهی؟!

پاسخ خانم سنی مذهب نیجریه ای که برای اولین بار در زندگی اش ماجرای عاشورا را از استاد**** شنیده است، شنیدنی ست:

 It is not enough to be a muslim , what kind of muslim you are?...

·          راوی: یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است .

الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب کنید.

 ------

 

* سخنانی که از امام نقل شده، نقل به مضمون اند.

**چقدر ترحم بر انگیز است حالمان در لحظاتی که شبیه آنان می شویم ]به یاد می آورم لحظاتِ "برای ظهور دعا کردن" های بسیاری را که عمر هم سر این کار گذاشته اند، عزیزانی با اعتقادات نسبتاً حجتیه ای مثلاً ، کسانی که واقعاً عزیزمان هستند ولی...![

***ضحاک مشرقی

****خانم استاد سیاح . مطالب نقل شده از شاگرد، برداشت هایی از سخنان استاد سیاح است.

 

  • م.م

زائر پر شور لبنانی، با لهجه ای شیرین، به فارسی-عربی می گفت : "این صحنه، عظیم ترین تجسم جامعه ی ظهور، جامعه ی صاحُب الزمان است..."

نمی دانم پارسال بود یا فروردین امسال ، که توی دانشکده داروسازی ، فیلم پیاده روی اربعین رونمایی شد و با خوش فکری دوستان برای فرهنگ سازی این حرکت بزرگ آشنا شدیم...

یک غصه ی بزرگ توی دلم بود؛ فرمت پیاده روی 3 روزه ی نجف تا کربلا، هنوز برای دختران مجرد غیرعملی بود، بچه های هیئت هنر و بیان معنوی هم مذکر گونه رفته بودند یا متأهل گونه،خیلی غر زدیم به جانشان، هرجا که آدمی مربوط را گیر می آوردیم می گفتیم که ما چقدر گناه داریم و ازین حرف ها! تا اینکه باخبر شدیم atabe.ir جوانمردی کرده و ما را هم آدم حساب کرده اند، آن هم با یک هزینه ی دانشجویی! مشغول خوشحالی کردن بودیم که فهمیدیم ظرفیت پر شده و آه و واویلا... بعد از آن چند روزی مشغول ناراحتی کردن بودیم که باخبر شدیم ahdeadineh.ir  هم دست به کار شده ، اما این بار نه با هزینه ای دانشجویی... همچنان مشغول ناراحتی کردنیم، می شود مسئولین فکری کنند آیا؟

 این مبلغ، برای یک سفری که قرار است خیلی از هزینه هایش با موکب های شیعیان مهربان عراقی تأمین شود نیست...هست؟

---

آن ها که می توانند خود را به این قافله ی عشق برسانند و همراه شوند، زودتر دست به کار شوند. موقعیت محشری ست که محشر بودن آن را می شود از عمق حسرت آن ها که تجربه اش کرده اند فهمید: حسرت برای "چرا زودتر و هر سال نرفتیم... "

 ---

پ.ن: موکب: تقریباً به معنی "محل اقامت" است برای کاروان های در حال گذر، در مسیری خاص. از قدیم در عراق رسمی بوده: شیعیان با پای پیاده، از روزها قبل خوشان را به کربلا می رسانند برای اربعین. از هر نقطه از عراق، مثلاً آن ها که از موصل می آیند 12 روز در راهند! ...  در بین راه هم رسم عراقی هاست(آن ها که خانه هایشان در مسیر عبور است) که خانه هایشان را در طول آن چند روز، وقف زائران می کنند، به این ترتیب که 24 ساعته، در خانه ها باز است و غذا و پذیرائی و همه چیز هم آماده ، کافیست چند نفر از آن جا عبور کنند که زائر باشند، با التماس از آن ها می خواهند که دعوتشان را بپذیرند و برای استراحت، غذا، استحمام و ... از خانه  آن ها  استفاده کنند. این رسم  طی حکومت صدام به دلیل مخالفت های حکومتی مسکوت ماند، تا اینکه طی چند سال اخیر و پس از سرنگونی صدام دوباره زنده شده، بعد از کمرنگ شدن نقش امریکائی ها در عراق، به شدت و معجزه وار این حرکت قوت گرفته، 2 سال اخیر حتماً شنیده اید که جمعیت زوار اربعین نزدیک به 20 میلیون نفر رسیده، تصور کنید بیش از نیمی از این جمعیت فقط فاصله ی نجف تا کربلا را هم که پیاده بیایند (90 کیلومتر-3 روز) چه جمعیتی می شود و چه شوری...، این آماده باش شیعیان عراقی (موکب ها) 20 روز قبل اربعین تا روز اربعین ادامه دارد...

  • م.م


ذهن، خودکامگی را از حد گذرانده است! دل رفته پشت فرمان ذهن نشسته و هرجور که می خواهد می راند، کاری هم به قوانینی که به آن حکم می شود ندارد. از صبح دارم با خودم کلنجار می روم 2 صفحه مطلب رساله ای ترجمه کنم، اما امروز نه روزگار fortochka ترجمه کردن است و نه درس خواندن. کلاً این روزها همه همراهند و مغز که باید باشد نیست! استرس گرفته ام تا حد تهوع، نزدیکی های ظهر دادخواستی تسلیم محکمه ی "منطق"ی که کار نمی کند کردم ؛ جواب واضح ست: یک هیچ به نفع دل. تابلو از جلوی چشم کور دل بر می دارم و می گذارم بزند به دریا... می روم سر کلاس درس آوینی ؛ "فتح خون" و :مناظره ی عقل و عشق" اش...

**************

شاگرد: سال 60 هجری : معاویه در آستانه ی مرگ ، برای فرزندش یزید بیعت گرفته است. شب مرگ پدر، فرزند پیکی به حاکم مدینه می فرستد تا از 3 شخصیت مهم آن زمان جهان اسلام برای خویش بیعت ستاند: عبدالله بن زبیر ، حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عمر... حسین (ع)، همان شب به دارالحکومه فراخوانده می شود. حسین بن علی : "چون منی، شبانه بیعت نمی کنم، در روز و در حضور مردم این کار را انجام دهیم...

اهل بیت شبانه برای وداع به زیارت قبر پیامبر شتافته و از آن جا کاروان به بیراهه می زند. مقصد ، مکه است، به 2 دلیل: 1- مکه محل امن است و فعلاً تهدیدی وجود ندارد و حاکم مکه هنوز کاری به کار امام ندارد و 2- امام قصد روشن گری دارند و چیست قصد امام جز "امام" گری در حیات این دنیا؟ اواخر رجب است ،چهار ماهی در مکه این روند ادامه دارد. امام، امام است، دلسوزتر از مادر به نوزادش، مکیان را نه قبیله به قبیله، که نفر به نفر پیک میفرستد، نامه می دهد، صحبت می کند، تا از فاجعه ای به نام "یزید"، که دامن گیر جهان اسلام شده است،آگاهشان کند. و این حرکت ست که تا ظهر عاشورا و با ندای "هل من ناصر ینصرنی"امام ادامه می یابد. امام یار برای "خود" نمی خواهد. می خواهد مردم را "یارِ امام" گرداند تا به این واسطه سعادت مندشان گرداند...

ماه ذی الحجه فرا می رسد، چهار ماه تلاش خستگی ناپذیر برای روشن گری مردمی که همه مسلمان شده ی "امام و پیغمبر دیده" اند، کافی نیست؟...حاشیه ی امن زمانی امام پایان یافته است، خبر می رسد سپاه یزید در راهند برای دستگیری امام در مکه و کشتن او! یک روز قبل از عرفات است. کیست که در آن برهه از زمان بیش از حسین ، عرفات را بفهمد؟ در عرفات زمان و مکان خدائی ست و کیست جز حسین که بیش از او عشق به چنین لحظاتی در سینه داشته باشد؟ اما... باید بروند...

·          راوی :  آماده باشید که وقت رفتن است.

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... واین هر دو، ‌عقل وعشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.

در روز هشتم ذی الحجه، یوم الترویه، امام حسین آگاه شد که عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام برند و اگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشکنند. آنان که رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن راچه می دانند؟ کعبه آنان که درمکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند؛ کعبه آنان قصر سبزی است در دمشق که چشم را خیره می کند. آنجا بهشتی است که در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی کفایت کند... واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حکم می راند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم ، بر خیال پرستانی که در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، ‌سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند ، حال آنکه این همه ، سرابی است که از انعکاس نور در کویر مرده دل های قاسیه پیدا آمده است .

کعبه قبله احرار است . رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند . امام برای اعمال حج احرام بسته است و لکن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را ازچشم ها پنهان دارند ... شکستن حرمت حرم خدا برای آنان که کعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی که امام حسین(ع) برای پرهیز از این فاجعه مکه را ترک گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن که می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است ، درمی یابد که شکستن حرمت حرم آن همه عظیم است که چیزی را با آن قیاس نمی توان کرد.

بلا در کمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو ، شتابان ، بر آسمان دره تنگ مکه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار کلام "کُن" بی قرار بودند ؛‌ و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون . در میان "کُن" و "یکون" تنها همین "فا" ( ف ) ‌فاصله است ،‌ و آن هم در کلام ، نه در حقیقت . آیا امام که خود باطن کعبه است ، اذن خواهد داد که این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شکسته شود‌؟ ... خیر.

 

شاگرد: باید روز هشتم از مکه خارج شوند، بلکه ذهن آن ها که هشیارند به کار افتاده و به فکر روند که چرا امام فقط 2 روز دیگر تا اتمام حج صبر نکرد؟ مگر چه اتفاق مهمی در حال وقوع است؟ تدبیر فرهنگی امام کارگر افتاده است و گروهی هشیار می شوند. یا همان روز یا بعد از اتمام حج، تعدادی خود را به قافله ی عشق می رسانند. نوشته اند :در این ابتدای مسیر هزاران نفر حج را رها کرده و با امام در این سفر همراه شده اند. باید ماند و ریزش ها را دید...

-----

راوی : استاد، سید مرتضی آوینی

شاگرد : م.م

  • م.م

دلم اصلاً نمی خواهد این خلسه تمام شود!

چقدر مهارت می خواهد "بودن" در تمام لحظات زندگی

چیزی را از قلم نینداختن و "همه" را تجربه کردن

این روزها اصلاً دست و دلم به درس و دانشگاه و کار نیست.

مطابق تقویم پیش رفتن هم کلاً چیز خوبی ست.

گذر ایام سریع تر از آن ست که وقت غر زدن برایم باقی گذارد

خدا به خیر کند

خدا به خیر کند

 

  • م.م

یکی از جهادها هم جهاد فکری است. چون دشمن ممکن است ما را غافل کند، فکر ما را منحرف سازد و دچار خطا و اشتباهمان گرداند؛ هر کس که در راه روشنگری فکر مردم، تلاشی بکند، از انحرافی جلوگیری نماید و مانع سوءفهمی شود، از آن جا که در مقابله با دشمن است، تلاشش جهاد نامیده می شود. آن هم جهادی که شاید امروز، مهمّ محسوب می شود.
باید به فکر بروید، که چرا چنین شد؟
اتّفاقی که افتاده است، در صدر اسلام است. من یک وقت عرض کردم: جا دارد ملت اسلام فکر کند که چرا پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر، کار کشور اسلامی به جایی رسید که مردم مسلمان - از وزیرشان، امیرشان، سردارشان، عالمشان، قاضی شان، قاری شان و اجامر و اوباششان - در کوفه و کربلا جمع شدند و جگر گوشه ی پیغمبر را با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیدند؟! خوب؛ انسان باید به فکر فرو رود، که چرا چنین شد؟
...

از هر طرف می رویم به خواص می رسیم/ خواص! خواص! طبقه ی خواص!
از هر طرف حرکت می کنیم، به خواص می رسیم. تصمیم گیری خواص در وقت لازم, تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا در لحظه ی لازم، اقدام خواص برای خدا در لحظه ی لازم. اینهاست که تاریخ و ارزشها را نجات می دهد و حفظ می کند! در لحظه ی لازم، باید حرکت لازم را انجام داد.اگر تأمل کردید و وقت گذشت، دیگر فایده ندارد... در عصر روز هجدهم بهمن ماه 57، در تهران، حکومت نظامی اعلام شد.امام به مردم فرمود: "به خیابان ها بریزید." اگر امام در آن لحظه چنین تصمیمی نمی گرفت، امروز محمدرضا در این مملکت بر سر کار بود؛ یعنی اگر با حکومت نظامی ظاهر می شدند، و مردم در خانه هایشان می ماندند، اول امام و ساکنان مدرسه "رفاه" و بعد اهالی بقیه مناطق را قتل عام و نابود می کردند؛ پانصد هزار نفر را در تهران می کشتند و قضیه تمام می شد. چنانکه در اندونزی یک میلیون نفر را کشتند و تمام شد. اما امام، در لحظه لازم تصمیم لازم را گرفت.

....خواص! خواص! طبقه ی خواص! عزیزان من! ببینید شما جزو کدام دسته اید؟ اگر جزو خواصید - که البته هستید - پس حواستان جمع باشد.
بخشی که باید روی آن کار شود، تطبیق با وضع هر زمان است. نه فقط زمان ما، بلکه هر زمان. باید معلوم شود که در هر زمان، طبقه ی خواص، چگونه باید عمل کنند تا به وظیفه شان عمل کرده باشند. این که گفتیم اسیر دنیا نشوند یک کلمه است. چگونه اسیر دنیا نشوند؟ مثالها و مصداقهایش چیست؟
عزیزان من! حرکت در راه خدا، همیشه مخالفینی دارد. از همین خواصی که گفتیم، اگر یک نفرشان بخواهد کار خوبی انجام دهد - کاری را که باید انجام دهد - ممکن است چهار نفر دیگر از خودِ خواص پیدا شوند و بگویند آقا، مگر تو بیکاری؟! مگر دیوانه ای؟! مگر زن و بچه نداری؟! چرا دنبال چنین کارها می روی؟! کمااین که در دوره ی مبارزه هم می گفتند.
اما آن یک نفر باید بایستد. یکی از لوازم مجاهدتِ خواصی، این است که باید در مقابل حرفها و ملامتها ایستاد. تخطئه می کنند، بد می گویند، تهمت می زنند؛ مسأله ای نیست.

رهبر معظم انقلاب، 2/3/1375

  • م.م
script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://scas.ir/wp-content/uploads/2012/12/scas-right.js‘>