قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

ما را نبی قبیله ی سلمان خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما او حساب کرد
از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم



یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،
که گذرگاه است ...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند ؟
الرحیل، الرحیل
یاران شتاب کنید! ...
(سید مرتضی آوینی)

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

او هنوز نشسته است.

ساعت هاست که چشم در چشم هم نشسته اید و عدد ها نُقل و نَقل کلام اند. دیگران ، می آیند و می روند . برگ قرارداد ، هنوز سپید است.

صدای تلاوت قرآن از گلدسته های بلند ، دستی به روی شهر می کشد.

این ، مهم ترین قرارداد عمر توست. می تواند ثروتی بیاورد که در خواب هم ندیده ای.

چانه می زنی ... باز هم... باز هم ... اما مرد مهمان ، نمی پذیرد.

مؤذن ، اذان می گوید و تو ، باز هم چانه می زنی... حتی وقتی وضو می گیری.

این ، صدای مکبّر است که می شنوی. مرد مهمان ، هنوز نپذیرفته است.

صدای کسی می آید که دعای پس از نماز را می خواند.

مرد مهمان ، خسته از چانه زنی ، قید همه چیز را می زند.

مرد مهمان رفته است. نمازگزاران مسجد نیز رفته اند... و تو ، از «دو قرار» مانده ای!

 ***

برداشتی آزاد از سخن مولا امیرمؤمنان علی (سلام خدا هدیه بر او) :

-          وقتی مردم ، وظیفه ای دینی را برای بهتر شدن دنیا ، ترک می کنند ، خداوند سبب می شود که زیان کنند تا سود حقیقی را رها نکنند.

 *

راز انسان شدن ، سید محمد سادات اخوی

  • م.م

1شنبه ، 2۰ آذر،  روز عجیبی بود. استادی - از استادان معلوم الحال – به بهانه ی عدم حضور در کلاس  - به خاطر شرکت در مراسم روز دانشجوی بسیج - در حالی همه ی سوابق گذشته ی اینجانب  رو به باد انتقاد گرفت که  هیچ جایی برای انتقاد برایش نبود، نه چوب خط غیبتمان پر بود ،نه اخلاقمان و نه الطاف بی دریغمان ! فقط قیافه مان یک جور دیگری بود. 2 شبانه روز را به سخت ترین حالات برای رساندن طرح مزخرف جناب استاد گذراندم و در تمام این لحظات از او خواستم حکمت این اتفاق را نشانم دهد. امروز همه اش جبران شد ، نه فقط حکمت آن ماجرا که خیلی چیزهای دیگر را هم گرفتم!  فقط میخواهم بزرگترین درسش یادم بماند : آن که تعبیر جملات آغاز مجری برنامه بود ، همان که باری دیگر لرزه به اندامم انداخت که "من چقدر مرد عملم و عیار حرف هایم چقدر است؟! اگر پایش بیفتد..." + امتحان کوچکی که نه چندان موفق، اما درس ها برایم داشت... الحمدلله علی عظیم رضیتی...

راستی این بخش به نقل از رجانیوز چه دلچسب بود J :

"رادیو اسرائیل در بخشی دیگر ضمن توهین مجدد به «بسیج دانشجویی دانشگاه تهران» این دانشجویان را فاقد صلاحیت برای تنظیم «لایحه حقوقی» علیه بریتانیا دانست.

 

این قبیل موضع‌گیری‌ها و توهین‌ها ما را به یاد جمله معروف امام خمینی (ره) انداخت که فرمودند: «هر گاه دشمنان ایران اسلامی از شما تعریف کردند بدانید از خط اسلام خارج شدید و هرگاه دشمنان ایران اسلامی از شما بد گفتند بدانید که در خط اسلام هستید!». "

 

  • م.م

عاشورای امسال هم گذشت. از عجیب زود گذشتنش که بگذریم ، میرسیم به چگونگیش.

 عاشورای ۹۰ هم گذشت و من این دهه را ، چه آرام و رها گذراندم ، مخصوصا تاسوعا و عاشورایش را. انگار مجوز داده بودند – جناب نفس را عرض می کنم – میتوانم تمام دل مشغولی هایم را کنار بگذارم و کاری به کار دنیایم نداشته باشم .تحویل طرح ، کارگاه ، کلاس های عقب افتاده و هیچ کدام از فکرهای تکراری مزخرف و غیر مزخرف دیگر دلم را نمی لرزاند. به جرات می توانم بگویم بیش از یک سال بود که تجربه ی این حس زیبا برایم به تعویق افتاده بود. روز ها و شب ها را به غایت غم انگیز حس کردم ، اما تا باشد از این غمها باشد!

کوه حرف است که از این روزها در دلم جمع شده است ، اما نمی دانم چگونه است که خیلی هایشان را توانی برای گفتن نمی یابم. دلم می خواست همه ی شان را کلمه به کلمه می نوشتم و هر کلمه ای را به رنگی ، تا چراغی باشد ، نشانه ای، برای روزهای کم نورترم. با جرات می توانم بگویم : اگر دریافت های این 10-12 شب را در طول 12 ماه سال پخش می کردند، هیچ گاه مجالی برای لغزیدنمان باقی نمی ماند. اما حسرتم از آن است که همیشه و همه ساله زود فراموش شده اند این لحظات و زود رنگ باخته اند در هیاهوی زندگی پرادعایمان.

برای خیلی هایمان تمام شدن روز عاشورا و خروج از دهه ی اول محرم ، مثل خروج از یک سالن سینما بوده و هست! آن لحظه ای که نور با سیلی محکم خیره کننده اش به چشم ها می خورد و سعی میکند ما را به زندگی 2 ساعت قبلمان برگرداند! کاش میشد چند ساعتی بیش تر در این سالن _محافل سید الشهداء_ ماند.

زندگی چقدر سخت می شود ، وقتی بخواهیم به این 10 روز پایبند بمانیم...

  • م.م
 
  • م.م
 

اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین علیه السلام و جعلنا و ایاکم من الطالبین بثاره مع ولیه  الامام المهدی من آل محمد علیهم السلام.

"خداوند اجر ما و شما را در مصیبت حسین علیه السلام بزرگ گرداند و ما و شما را از کسانی قرار دهد که به همراه ولی اش، امام مهدی از آل محمد علیهم السلام طلب خون آن حضرت کرده، به خونخواهی او برخیزیم."

 

  • م.م

شبی که فردایش میخواستم به دانشگاه تهران بیایم، برایت نامه ای نوشتم. در آن نامه ، مبسوط! از تو خواسته بودم  در هیچ مسئله ای و هیچ کاری آدم های "نا اهل" سر راهم قرار ندهی ؛ کسانی که به هر نحوی از پسشان بر نیایم. گفتم عطایشان را به لقایشان می بخشم و در عوض می خواهم مرا با "خودت" تنها بگذاری. باید به خودم می آمدم ، عهدی که با تو بسته بودم را فراموش کرده بودم و در ذهن بی پروایم غرق شده بودم. باید یادم می آمد که تو بیش از آن که من لیاقتش را داشته باشم به من و بر من بخشیده ای . گاه و بی گاه به چرایی این همه لطفت فکر کرده ام ، اما هیچ گاه جز تعدادی " شاید" بی محتوا ، برایش پاسخی پیدا نکرده ام، و فقط مثل همیشه بر خود لرزیده ام که نکند به جبرانش حسابی عمیق در کار باشد و من مثل همیشه سرافکنده... .

یادت هست؟ 2سال پیش در همین روزها بود که قید همه چیز را زده بودم و به دنبال "راهی جدید"  بودم تا تن و روح خسته ام را از آن 4 سال بی هوده رها کنم و پروازی دوباره بگیرم. یادت هست که دیگر هیچ کدام از تلاش های گذشته برایم مهم نبود و فقط شب و روز آن "راه جدید" را جست و جو می کردم؟ چقدر دلم می خواست نشانه ای بیابم که راهنمای این مسیر جدید ناشناخته ام باشد. و تو در کمال ناباوری نشانه ات را در همان مسیر قبلی ام قرار دادی که از آن فرار می کردم ؛ رتبه ی 5 کشوری کارشناسی ارشد ، آن هم در آن اوضاعی که قطعا شایستگی اش را نداشتم ، فقط زمانی برایم معنا پیدا میکرد که به یاد تجدید عهد جدیدم با تو می افتادم. می خواستم راه جدید زندگیم از مسیر تو، رضای تو ، و محبت اهل بیت پیامبرت بگذرد. 5 به نشانه ی 5 تن ، در آن حال و هواهای عجیب ، نشانه ای بسیار عمیق بود که البته بصیرتش را آن زمان هنوز به تمامی نداشتم.

مدتی از آن زمان گذشته ؛  کمی کمتر از 2 سال ، و در این مدت ، تو ذره ای از آن همه باران لطفت را بر سر من کم نکرده ای ، آدم های "اهل" بر سر راهم قرار داده ای و "نا اهلان" را همیشه غافلگیرانه از سر راهم برداشته ای ! حتی زمانی که خود به اصرار به سمتشان می رفتم ، دستم را گرفته ای و به حال خود واگذارم نکرده ای . و من همچنان به این فکر میکنم که:

در این 2 سال چه کرده ام که برای خاطر تو و محبت اهل بیت پیامبرت بوده باشد؟!

نکند باز هم اشتباه رفته ام؟

هنوز راه قبیله ام را پیدا نکرده ام...

چشمهایم دلیل تازه می خواهند....

و من یتق الله یجعل له مخرجا ...

 

  • م.م
script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://scas.ir/wp-content/uploads/2012/12/scas-right.js‘>