قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

ما را نبی قبیله ی سلمان خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما او حساب کرد
از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم



یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،
که گذرگاه است ...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند ؟
الرحیل، الرحیل
یاران شتاب کنید! ...
(سید مرتضی آوینی)

"و من یتق الله یجعل له مخرجا"

پنجشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۰۷ ب.ظ

شبی که فردایش میخواستم به دانشگاه تهران بیایم، برایت نامه ای نوشتم. در آن نامه ، مبسوط! از تو خواسته بودم  در هیچ مسئله ای و هیچ کاری آدم های "نا اهل" سر راهم قرار ندهی ؛ کسانی که به هر نحوی از پسشان بر نیایم. گفتم عطایشان را به لقایشان می بخشم و در عوض می خواهم مرا با "خودت" تنها بگذاری. باید به خودم می آمدم ، عهدی که با تو بسته بودم را فراموش کرده بودم و در ذهن بی پروایم غرق شده بودم. باید یادم می آمد که تو بیش از آن که من لیاقتش را داشته باشم به من و بر من بخشیده ای . گاه و بی گاه به چرایی این همه لطفت فکر کرده ام ، اما هیچ گاه جز تعدادی " شاید" بی محتوا ، برایش پاسخی پیدا نکرده ام، و فقط مثل همیشه بر خود لرزیده ام که نکند به جبرانش حسابی عمیق در کار باشد و من مثل همیشه سرافکنده... .

یادت هست؟ 2سال پیش در همین روزها بود که قید همه چیز را زده بودم و به دنبال "راهی جدید"  بودم تا تن و روح خسته ام را از آن 4 سال بی هوده رها کنم و پروازی دوباره بگیرم. یادت هست که دیگر هیچ کدام از تلاش های گذشته برایم مهم نبود و فقط شب و روز آن "راه جدید" را جست و جو می کردم؟ چقدر دلم می خواست نشانه ای بیابم که راهنمای این مسیر جدید ناشناخته ام باشد. و تو در کمال ناباوری نشانه ات را در همان مسیر قبلی ام قرار دادی که از آن فرار می کردم ؛ رتبه ی 5 کشوری کارشناسی ارشد ، آن هم در آن اوضاعی که قطعا شایستگی اش را نداشتم ، فقط زمانی برایم معنا پیدا میکرد که به یاد تجدید عهد جدیدم با تو می افتادم. می خواستم راه جدید زندگیم از مسیر تو، رضای تو ، و محبت اهل بیت پیامبرت بگذرد. 5 به نشانه ی 5 تن ، در آن حال و هواهای عجیب ، نشانه ای بسیار عمیق بود که البته بصیرتش را آن زمان هنوز به تمامی نداشتم.

مدتی از آن زمان گذشته ؛  کمی کمتر از 2 سال ، و در این مدت ، تو ذره ای از آن همه باران لطفت را بر سر من کم نکرده ای ، آدم های "اهل" بر سر راهم قرار داده ای و "نا اهلان" را همیشه غافلگیرانه از سر راهم برداشته ای ! حتی زمانی که خود به اصرار به سمتشان می رفتم ، دستم را گرفته ای و به حال خود واگذارم نکرده ای . و من همچنان به این فکر میکنم که:

در این 2 سال چه کرده ام که برای خاطر تو و محبت اهل بیت پیامبرت بوده باشد؟!

نکند باز هم اشتباه رفته ام؟

هنوز راه قبیله ام را پیدا نکرده ام...

چشمهایم دلیل تازه می خواهند....

و من یتق الله یجعل له مخرجا ...

 

  • م.م

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://scas.ir/wp-content/uploads/2012/12/scas-right.js‘>