واقعا هیچ وقت دیر نیست؟!!
وبلاگ نویسی رو دوست دارم چون راحت تر از دنیای واقعی میشه آدمای هم صنف و هم عقیده رو پیدا کرد و باهاشون ارتباط برقرار کرد. میشه حرفایی رو زد که شاید با آدمای دور و برمون نتونیم بزنیم یا اصولا گوشی برای شنیدنشون اطرافمون پیدا نکنیم. و یا شایدم جرات گفتنشو نداشته باشیم.شایدم خجالت بکشیم! (به جاش تا دلتون بخواد چشم هست برای دیدن! چشم هایی که ساعت ها میتونن تو وبگردی و گوگل گردی خودشونو مشغول کنن ...)
...راحت تر میتونم حرف های دلمو بنویسم . میتونم هر لحظه امیدوار باشم به اینکه یه دوست هم مسلک با خوندن حرف هام و نظرش بهم ثابت کنه که هنوز آدمایی هستن که مثل من فکر کنند و دغدغه هاشون شبیه دغدغه های من باشه... بگذریم
این که میگم دیر شده درمورد وبلاگ نیست.اینکه یه بهانه ی کوچیکه.یه بهانه برای یادآوری خودم به همه ی اون قول ها و قرار هائی که توی این سال ها به خودم دادم و ... وقتی برمیگردم و به پشت سرم نگاه میکنم میبینم تو هر مرحله ای از زندگیم نسبتآ نسبت به قبل موفق تر عمل کردم . اما "ای کاش"های پیش روم انقدر زیادتر و سنگین تر بودن که نذاشتن شیرینی موفقیت هامو بچشم.
بچه تر که بودم همیشه به این فکر میکردم که چرا انقدر بزرگتر ها اقسوس عمر گذشته و فرصت های از دست رفته رو میخورن. جوابش هم برام روشن بود: "حتمآ آدمای تنبلی بودن خوب!اما من که آدم زرنگیم .قطعآ وقتی پیر بشم اینجوری نمیشم"!
راستش الان پیر نیستم . هنوز اوایل دوران میمون جوانی رو سپری میکنم! اما هر لحظه از خودم می پرسم که :
" از ما گذشت که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند کرد" ؟؟؟
- ۹۰/۰۸/۰۴