قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

ما را نبی قبیله ی سلمان خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما او حساب کرد
از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم



یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،
که گذرگاه است ...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند ؟
الرحیل، الرحیل
یاران شتاب کنید! ...
(سید مرتضی آوینی)

۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

قافله ی عشق در سفر تاریخ است

و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا"

...و تو ای آنکه در سال شصت و یکم هنوز در ذخائر تقدیر نهفته بودی و اکنون... پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورائی است و کربلائی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایت هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان خود را به قافله سال شصت و یکم هجرت برسانی...

شهید سید مرتضی آوینی

-----

شرمنده ایم ز دوست که دل نیست قابلش

باید برای او، سری دست و پا کنیم...

-----

  ب.ن : مطلب بالا گزیده ای بود از مقاله ای از آوینی. بهتر دیدم گزیده ای نسبتاً کامل تر را اینجا قرار دهم ، کل مقاله طولانی ست و کسی علاقه مند باشد در سایت آوینی دات کام هم می تواند مطالعه اش کند . فعلاً در حد وقت های گذری روزانه همین مقدار کافیست! باشد که خداوند وسعتی در وقتمان دهد ...

 

قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.

... و تو ، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب کنید ، قافله در راه است . می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند . آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است ، که او سرسلسله خیل پشیمانان است ، و اگر نبود باب توبه ای که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است ، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان ، در این برهوت گمگشتگی وا می ماند. ....

ای دل! تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند ! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده حق نهاد ؟ ای دل! نیک بنگر تا قلاّده دنیا ا برگردنشان ببینی و سررشته قلاّده را ، که در دست شیطان است . آنان می انگارند که این راه را به اختیار خویش می روند ، غافل که شیطان اصحاب دنیا را با همان غرایزی که در نفس خویش دارند می فریبد. ....

راستی را که تحلیل وقایع تاریخ سخت دشوار است . سرّ دشواری کار ، در پیچیدگی های روح آدمی است . وقتی که مه در عمق دره ها فرو می نشیند ، اگر چه تاریکی کامل نیست، اما آفتاب پنهان است و چشم انسان جز پیش پای خویش را نمی بیند . اگر نباشد اینکه آفریدگار، ما را در کشاکش ابتلائات می آزماید ، عاداتمان را متبدّل می سازد و شیاطین پنهان در زوایای تاریک درون را در پیشگاه عقل رسوا می دارد، چه بسا که دراین غفلت پنهان همه عمر را سر می کردیم و حتی لحظه ای به خود نمی آمدیم . آنچه حُر را در دستگاه بنی امیه نگه داشته ، غفلت است ... غفلتی پنهان . شاید تعبیر « غفلت در غفلت » بهتر باشد ، چرا که تنها راه خروج از این چاهِ غفلت آن است که انسان نسبت به غفلت خویش تذکر پیدا کند . هر انسانی را لیله القدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حُر رانیز شب قدری اینچنین پیش آمد ... «عمربن سعد » را نیز ... من و تو را هم پیش خواهد آمد .اگر باب یا لیتنی کنت معکم هنوز گشوده است، چرا آن باب دیگر باز نباشد که : لعن الله امه سمعت بذلک فرضیت به ؟ ....

اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفکری است خاص این عصر ، دراشتباه است. بیاید و ببیند که اینجا نیز، نیم قرنی پس از حجه الوداع ، همان انگار باطل حاکم است . حکام جور را در همه طول تاریخ چاره ای نیست جز آنکه داعیه دار این اندیشه باشند، اگر نه ، مردم فطرتاً پیشوایان دین را به حکومت می پذیرند و حق هم همین است . اما در اینجا نکته ظریف دیگری نیز هست. ظاهرِ دین ، منفکّ ازحقیقت آن ،هرگز ابا ندارد که با کفر و شرک نیز جمع شود و اصلاً وقتی که دین از باطن خویش جدا شود، لاجرم به راهی اینچنین خواهد رفت .

  • م.م

 جای بسی خوشحالی ست که اخیراً روحانیون برجسته کشور و نیز اساتید روشن (روشن به معنای توجیه شده و نه روشن فکر!) سیر تفکرات، تلاش ها، تحقیق ها و سخنانشان با حرف های رهبرمان به روز می شود. قبلاً  گوش زیاد بود برای شنیدن و بازگو کردن، اما نه دقیقاً به این معنایی که الان اتفاق افتاده است. این اواخر (من اسمش را میگذارم بعد از دوره ی گذار از فتنه ی 88) نخبگان این قشر(اساتید حوزه-دانشگاهی) متوجه این موضوع شده اند که صرف انعکاس حرف های رهبری و نه تلاش برای تبیین دقیق آن ها به طور عملی، کاری را از پیش نمی برد و تبدیل می شود به فریادهای حزن انگیزی که از نشنیدن ها، نفهمیدن ها و عمل نکردن ها ، بعد از سال ها از زبان مقام معظم رهبری زیاد می شنویم. هرچند این قشری که در مورد آن ها حرف میزنم هنوز خیلی معدوداند، اما از آن جا که از الگوهای اصلی در این مسیر شناخته می شوند و خیلی زود دیگرانی پیدا می شوند که می خواهند مثل آن ها رفتار کنند، بازخورد گسترش این نوع تلاش برای دیگران در آینده ای نزدیک بسیار امیدوار کننده است.

به عنوان مثال ؛ کمتر از یک ماه از سخنان رهبر در مورد "سبک زندگی" نگذشته بود که بیلبوردها و آگهی های جلسات و همایش ها در این زمینه در سطح دانشگاه تهران زیاد شد. پرچم داران این مکتب ، کسانی مثل آقایان رحیم پور ازغدی، پناهیان،عباسی و ... از جمله کسانی هستند که دغدغه های فرهنگیشان منجر به تلاش های خستگی ناپذیری شد که هرچند، سال ها با بی توجهی از سوی جامعه یا کم فهمی هایی مواجه شدند، اما اکنون دارد به ثمر می نشیند. اگر بخواهیم به قول هنری ها آوانگارد هم باشیم، رهبر همیشه ناب ترین ایده ها را برایمان ارائه می دهند، تلنگرهایی که اگر خوب حواسمان جمع باشد و از سر بازیگوشی از دستشان ندهیم خیلی زود و سر به زنگاه ما را متوجه اصلی ترین مسائل مورد نیاز جامعه مان می کند و از هرگونه بیهوده کاری در امانمان می دارد. و این دقیقاً یعنی هدایتی که عمیقاً لحظه به لحظه دنبال و محتاج آن هستیم.

"سبک زندگی" چیزی نیست که رهبرمان جدیداً به آن اشاره کرده باشند، حرف بزرگی ست که نه تنها آیت الله سید علی خامنه ای، که امام خمینی و سایر رهبران جامعه ایران نیز در طول تاریخ اسلامی خود بخش بزرگی از تلاششان در این مسیر بوده است، منتها از آنجا که ما گوش هایمان خیلی فرنگی شده است و تا کلمه ای باکلاس به آن اصابت نکند سنسورهایش فعال نمی شود، به آن توجه نمی کردیم. "سبک زندگی " هم از آنجا که از یک منظر ترجمه ی واژه ی غربی "life style" است(هرچند منظور نظر ما به هیچ وجه life style غربی نیست و حتی قالب هم در این ماجرا فرق می کند ، چه برسد به محتوا...) اما همین موضوع باعث شده که تلاش های غربی ها یک بار دیگر به سمتی رود که ما مجبور شویم به آن ها مهربانانه بخندیم و بگوئیم: یک هیچ به نفع ما! چرا که باز هم آن ها (از سر صدق البته) صورت مسئله ای را کشف کرده اند که جواب آن را به بهترین شیوه ی ممکن نزد ما (اسلام) خواهند یافت، و حالا این ما خواهیم بود که کم کاری هایمان و عدم تلاشمان برای گرفتن ماهی از این آبِ نه چندان گل آلود و بلکه بسیار زلال و روشن، تا ابد خسران و سرافکندگی را برایمان به دنبال خواهد داشت، هم نزد فرزندانمان و هم در نهایت به درگاه خداوند.  خوب است تا غربی ها برای پیدا کردن پاسخ های روشن فکرانه،بیش از این مکاتب شرقی مثل بودا و تائو و جریان های ضد فرهنگی را توی سر عالم علم نکرده اند،بجنبیم و یک بار هم که شده، نه در مهندسی و نانو و سلول های بنیادین، بلکه در علوم انسانی حرف اول را بزنیم!

شروعی تازه از این نهضت با بحث های تبلیغی ایام محرم همراه شده است. سخنرانی های استاد پناهیان، که از امروز در دانشگاه تهران* شروع شده است، سخنان سید احمد خاتمی که در رواق امام خمینی حرم رضوی ایراد خواهند شد، سخنان شیخ حسین انصاریان در مساجد تهران و ... نمونه هایی خوب هستند برای سایر مبلغینی که گمان می کنند در محرم فقط باید تاریخ عاشورا را روخوانی کرد و لاغیر.

 -----

*امروز در مسجد دانشگاه دیدیم چطور می شود از بروزترین موضوعات دنیا حرف زد و سوال مطرح کرد و جواب را در روضه ی اباعبدالله علیه السلام گرفت.

"قرآن و عترت تا قیامت جدائی ناپذیرند"،یعنی قرآن را نفهمیدید بروید سراغ اهل بیت. در قرآن همه چیز هست، پس باید باور کنیم که جواب همه چیز را هم می شود در عاشورا پیدا کرد، عاشورا یک دفتر زندگی ست، یک سبک زندگی که ورژن آن را تا قیام قیامت هم می شود بروز کرد...

<
  • م.م


در بطن همه ی تلاش های ما آرمان کربلا نهفته است

و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا به امروز، لحظه ای برما نگذشته است جز آنکه آن را با عاشورا محک زده ایم

و سِرِّ استقامت ما نیز اینجاست...

گنجینه، ص 25 ، سید مرتضی آوینی

  • م.م


"تنها دویدن" یک استراتژی ست. دقیقاً چیزی ست که به من و امثال من هایی که در رقابت های ناسالم –علمی،کاری و....- گیر کرده ایم نیرو می دهد. یک استراتژی که اجازه میدهد به روشی توجیه پذیر سرمان را توی لاک خودمان بکنیم و گوشمان را بگیریم تا کمتر بفهمیم تلاش های رفقایمان برای دور زدنمان را! سرمان را که بالا نمی کنیم گمان می کنند نمی فهمیم، اما خوب دیگر... به قول پدر:

خوش عالمی ست عالم دیوانگی اگر

موی دماغ من نشود شخص عاقلی!

ادامه را با کسب اجازه از یانون دیزاین و آقای ص.لطفی زاده در بلاگم قرار می دهم، چرا که از آن چیزهایی ست که معتقدم باید جلوی چشمم باشد!

 

 

یانون‌دیزاین - ص. لطفی زاده (دانشجوی کارشناسی معماری؛ دانشگاه هنر)
———-

حادثه اسف بار زلزله آذربایجان بیش از هرچیز من ورفقای معمارم را یاد تجربیات ارزنده پروفسور نادر خلیلی و آمادگی او برای بازسازی شهر بم بعد از زلزله آن سال آن هم در شش ماه انداخت.... نادر خلیلی اگرچه به جامعه مذهبی سنتی به ظاهر تعلق نداشت اما آرا و افکارش شاید بیش از هر قشری در دل و ذهن همین جامعه جای می گرفت و اگر نبود سیاست های اموزشی غلط و نگاه های تنگ نظرانه شاید امروز شکوه دوباره معماری ایرانی اسلامی را با او و نگاه پیش روی او شروع می کردیم. نادر خلیلی نه یک پایان که آغازی ست بر جریان نوزایی معماری ایرانی اسلامی و از این حیث شناخت او و آرایش و لطافت های نگاهش برای آنان که ادامه دهنده این جریان هستند امری لازم است

صادق لطفی زاده در یادداشت کوتاهی با اشاره به یکی از این لطافت ها سعی دارد تا شما را به خواندن زندگی نامه او ترغیب کند.

 ———-

 

 

درگیری من با کتاب "تنها دویدن" مصادف شد با اتفاق ناگواری که مردم عزیز آذربایجان با آن مواجه شدند و بد ندیدم این کتاب را معرفی کنم تا جمع بیشتری از دوستان از محتویات این کتاب ارزشمند بهره ببرند.

می توانم بگویم تنها باری بود که یک کتاب 300 صفحه ای را این قدر سریع تمام کردم. کتاب تنها دویدن روایت تلاش یک معمار برای رسیدن به هدفش است در سخت ترین شرایط ممکن. کتاب بیشتر به رمانی مهیج درباره یک معمار می ماند. معماری که در سن چهل سالگی شاید دنبال معرکه گیری باشد و هزار دلیل در اطرافش وجود دارد تا از راهی که انتخاب کرده صرف نظر کند. اما او در میان مشکلات مختلف به خودشناسی و کشف و شهودهایی دست پیدا می کند و هر روز محکم تر از قبل در مسیری که انتخاب کرده تنها به راهش ادامه می دهد:

"یک روز زمستان پسر کوچک خود را که چهار ساله بود به پارک بردم. نزدیک زمین بازی چند پسر و دختر که تقریبا دو برابر سن او را داشتند با هم بازی می کردند و دستان که پسری شاد و خونگرم بود خود را داخل بازی آن ها کرد و با آن ها دوست شد. بازی بچه ها پس از چند دقیقه به صورت مسابقه دو در اطراف جاده ای در میان درختان در آمد. بعضی از پدر و مادرها که مسابقه را تماشا می کردند شروع به تشویق بچه ها و دست زدن برای آن ها که سریع می دویدند کردند و البته هر بار بچه های بزرگ تر اول می شدند. در دور چهارم مسابقه پسر کوچک من  که در هر نوبت از بقیه دیرتر به نقطه پایان مسابقه رسیده بود نفس نفس  زنان با چشم های گریان پیش من آمد و گفت:

-بابا، بابا من می خواهم تنها مسابقه بدهم!

چند لحظه طول کشید تا حرف او را فهمیدم ولی وقتی ناگهان متوجه در خواست اوشدم از روی نیمکت بلند شده، جلو رفتم و در حالی که بچه ها برای مسابقه بعدی دور شده بودند من خط جدیدی برای شروع مسابقه کشیدم و پسرم را آماده کردم. آن گاه شمردم: یک، دو، سه. و پسر کوچکم به تنهایی شروع به دویدن کرد. او به تنهایی مسابقه می داد. این بار که او جاده را دور زده و برگشت با آن که مدتی طول کشیده بود اما با شادی از دور به طرف من دوید و برگ خشکی را که در راه پیدا کرده بود و در دست داشت به من داد. او نه تنها از این مسابقه لذت برده بود بلکه به اندازه کافی هم وقت داشت که در بین راه برگ زیبایی پیدا کند و بالاتر از همه این که اول هم شده بود. او یک بار ، دو بار و چند بار با خودش مسابقه داد و هر بار راه جدیدی پیدا می کرد و هر بار هم اول می شد.

حالا من با خودم فکر میکنم که آری به تنهایی مسابقه دادن بالاترین لذت و شوق به زندگی را همراه دارد. تنها دویدن را همه باید بیاموزند. تنها دویدن شتاب در رسیدن به جایی نیست، حرکتی است در ژرفای خود و طبیعت. این نکته در آن روز و در آن موقعیت شلوغ و پرهیاهوی زندگی من، لحظه ای بیدار کننده و اثرگذاربود." (صفحه 63 کتاب تنها دویدن)

وقایع این کتاب مربوط به دورانی است که کشور برای پیشرفت و ترقی نگاهش را تماما به غرب دوخته. جادوی آهن و سیمان همه را مسحور کرده و در این میان قشر تحصیل کرده بیشترین نقش را داشته اند. قهرمان داستان اما در دنیای اسطوره ای و سنتی خودش به دنبال  کیمیایی از ترکیب چهار عنصر اصلی است تا بتواند خانه ای یک پارچه بسازد.خانه ای سفالی که مانند کاسه ای بالعکس، فضایی یکپارچه را ایجاد کند.

این کتاب شرح سال های است که نادر خلیلی* تلاش می کند در خلاف جهت رودخانه غرب زدگی در حوزه معماری شنا کند. در این میان انقلاب  پیروز میشود و او همراه با تلاطم های اجتماعی به دنبال سامان دادن به ایده خود روستایی را پیدا می کند تا رویایش را عینی کند.

گمان می کنم بیشتر از این نیاز به لو دادن محتوای کتاب نباشد. کتاب را بخوانید و از عناصر و جزئیاتش لذت ببرید!

------------

*نادر خلیلی نویسنده مهندس معمار پس از پنج سال سفر و پژوهش با موتور سیکلت در روستاهای ایران تنها دویدن را نوشته است.
خلیلی مبتکر خانه های سرامیکی (گلتافتن) متولد سال 1315 در تهران است که تحصیلات و تجربیات خود را در ایران، ترکیه و امریکا کسب کرده است. کتابهای تنها دویدن و خانه های سرامیکی او در سطح جهانی منتشرو تجدید چاپ شده است. مهندس خلیلی برنده جوایز تکنولوژی ممتاز از انیستیتو آرشیتکتهای امریکا و طرح معماری از سازمان هنرهای ملی آن کشور و دریافت کننده تقدیر نامه از سازمان ملل متحد جهت اسکان برای محرومین جهان شده است. طرح های پیشتاز خلیلی جهت اسکان بر روی کره ماه بر اساس فلسفه یکتایی ارکان(آب و باد و خاک و آتش) و معماری و شهرسازی سنتی کویری ایران چندین بار در کنفرانس های بین المللی فضایی ارائه و منتشر شده است.
او همچنین سالها در به عنوان استاد در دانشگاه معماری و مشاور هنرهای سنتی سرخپوستان تدریس کرده است.  

 

                                                       

                                                       فضای داخلی گنبد رومی؛ یکی از آثار مهم و نمادین نادرخلیلی

گنبد در حال ساخت

بیرون یکی از خانه های ساخته شده با الگوی ابرخشت نادرخلیلی

فضای داخلی خانه

 

  • م.م


حماقت

اعتماد بنفس در حد سیکل

نا امیدی ،

خستگی،

له شدگی ،

کوفتگی،

جهالت محض و

پارگی رگ های کله ات حتی

....

حس هایی هستند که می توانند در یک نصف شب، همه با هم توی سر تو خراب شوند و خواب را از تو بگیرند، 

وقتی بخواهی:

علوم انسانی ، هنر و مهندسی را با هم بخوانی

هییییع

آقای بهجت جان، چقدر یادتان از پست های پیش این جا خالیست : "خدا کند شغل نافع به حال خود را..."

خوب طبیعی ست که نشود توی همه اش آدم شد دیگر؟ طبیعی نیست؟L

وای خدای من

اندازه ی یک بچه دایناسور مادر از دست داده قاطی ام...

 

  • م.م

خوش است خلوت اگر یار، یارِ من باشد

          نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد

من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم 

          که گاه گاه بَرو دستِ اَهرِمن باشد

هُمای گو مَفِکن سایه ی شرف هرگز

          بدان دیار که طوطی کم از زغن باشد

رَوا مَدار خدایا که در حریمِ وصال

          رقیب مَحرم و حِرمان نصیب من باشد

بیانِ شوق چه حاجت که سوز آتشِ دل

          توان شناخت زسوزی که در سخن باشد

هوای کویِ تو از سر نمی رود آری

          غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد

به سانِ سوسن اگر دَه زبان شود حافظ

          چو غنچه پیش  تواَش مُهر بر دهن باشد

-----

 

دلم هوای یک تپه ی نورالشهدای اساسی صبح گاهی برفی کرده است

با آن ماشین های قراضه ی عهدآدینه ای ایستگاه سومی

أین أحبّائی...

 

  • م.م

سفر ایلام و یک بار دیگر بودن در کنار بچه های هورنو را از دست دادم، امیدوارم چیزی که بخاطرش دور سفر را خط کشیدم ارزشش را داشته باشد و به نتیجه بنشیند

این روز ها دلم فقط یک تخته شاسی می خواهد و ساعت ها وقت برای نشستن روی خاکریز های طلائیه و اتود زدن برای شما را

حاضرم برای این فرصت دوباره لپ تاپم را بدهم و جایش یک تخته شاسی تحویل بگیرم!

دلم هوای نسیم شبانه ی رستم پور را دارد و توقف زمان در آن شب رویایی را،

میشداغ ، حاج حسین یکتا و بچه هایی که دعوت شده بودند برای طراحی

معراج شهدای اهواز و تشییع شهدای گمنامِ بدون تابوتِ آنجا ،با دستانی که قرار بود فردایش برایشان اتود بزنند، می خواستند نمک گیرمان کنند و نگذارند قلم هایمان به بیراهه رود

لحظه ای که روی اروند سوار بر کشتی، نزدیک به مسجد صدام بودیم و عرق شرمی که از "هیچ" نکردنمان برای شما بر پیشانی هایمان نقش بسته بود

دلم تنگ شده است برای روزهایی که دور همه چیز را خط کشیده بودم، من بودم و شما و نصف شبهای اتوکدیِ با وضویمان

رو انداختن به اساتید برای همراهیشان با طرح تصفیه ی بیولوژیک هور و تولید برق خورشیدی و بادی طلائیه و آرزوهایم برای به بار نشستنشان را،

چقدر آرزوهایم دوراند!

حتی به اینکه بشنوم بعدا بدون حضور من – اقلا برای کسب اطلاعات بیش تر- طرح را ورقی زده اند و خوشحال شده اند ، راضی ام! اینکه 20 سال دیگر بفهمم آب طلائیه و خیلی جاهای مشرف به هور را دارند با طرح تصفیه ی بیولوژیک تامین میکنند باور کنید در پوست خود نخواهم گنجید

دلم پر می کشد برای لحظه هایی که بنشینیم و برای شلمچه طرح بزنیم، فقط 4 ماه دیگر!

ما را از لیست تان خط نزنید، بازیگوشی هایم تمام خواهند شد، آن وقت این بزرگ تر ها هستند که می بخشند و دوباره راه میدهند، اگر جز این باشد، به چه امیدی کوچک تر ها ادامه دهند؟

  • م.م


این پست از روز عید غدیر جا مانده! :

یادم می آید عید غدیر پارسال را؛ سرِ درگیری همیشگی خودم با خودم (اینکه آیا درست طی مسیر می کنم یا نه...) خیلی دلم گرفته بود، حافظ پاسخ قشنگی داد که خیلی چسبید، برداشت صحیح از ابیات را واگذار کردم به حال دلم، دلم آرام بود ... :

 

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان عشق

بدرقه ی رهت شود، همت شحنه ی نجف *

 

-----

*شحنه : نگهبان شهر

شحنه ی نجف : امیرالمومنین علی (ع)  "فرهنگ فارسی عمید"

خاندان عشق را هم به اهل بیت علیه السلام برداشت کردم که البته ادعای بزرگی ست...

 

  • م.م

 

این موتور جستجوی "سلام" خیییلی عالیست

خدا خیرتان بدهد، زودتر دست به کار می شدید ما کمتر توی گوگل عمر تلف می کردیم!

واقعا هوشمند است!

یعنی چطوری می فهمد که مثلا قصد من از فلان عبارت عینا مقالات علمی ست؟

 الله اکبر!  J

مشابه همام عبارت -مثلا علمی- توی گوگل یک عالمه سایت های تبلیغاتی و بی فایده را هم شامل می شد، تازه آن جا کلی پیش وند و پس وند هم اضافه اش می کردیم تا بفهمد!

اما توی سلام، کاملا می فهمد که از پراهمیت به کم اهمیت دسته بندی کند، این فهمش هم واقعا درست است، مثلا اگر 3 تا کلید واژه ای که مربوط به یک موضوع علمی ست را به سلام بدهید، اول مقالات را از پایگاه های مرجع علمی می آورد، بعد سایت های اساتید مرتبط با موضوع را، و بعد جاهای دیگری که همان مقاله یا گزیده ای از آن آورده شده یا در قسمت "منابع" سایر مقالات ارجاع داده شده است. این یعنی به شدت صرفه جویی در وقت.

حتما امتحانش کنید : salam.ir

البته بارگذاری اول خود صفحه کمی طول می کشد که ان شاء الله مدیران فهیم برطرفش خواهند کرد!

باز هم متشکریم.

خودمونی تر : دستتون طلا

 

 

 

  • م.م


الحمدلله الذی

جعلنا من المتمسکین بولایة حبل المتین

امیرالمومنین

والائمة المعصومین

علیهم السلام

"ماهی را دیده ای که در ساحل، چگونه از فراق دریا می نالد و بر خود می تابد! و حتما دیده ای که آخرین لحظه های زندگی اش را چگونه می گذراند! با وجود این، در آستانه ی رفتن از این جهان، اگر به آبش برگردانی زنده می ماند.

من نیز، درست زمانی که می رفت تا هرچه هست و نیست برایم به آخر رسد و نفسی که فرو می رفت دیگر باز نیاید، نامه ای به دستم رسید که حکایت ماهی و آب را داشت:..."

1- ترجمه ی نامه ی 31 نهج البلاغه را از زبان "مجید مسعودی" بخوانید .  خیلی خواندنی ست، خیلی

(کتاب"و آن گاه ای فرزندم" ، نوشته ی "مجید مسعودی" ، انتشارات دلیل ما)

بعد از اتفاقات سال 88 ، واقعا برای من، حکایت ماهی و آب را داشت.

یکی این کتاب، و دیگری زیارت جامعه ی کبیره

می خواستم طول و دراز معرفی اش کنم ... فرصتی بهتر ان شاء الله

2- سعی کنید حتما وقت بگذارید و در حضور استاد قابلی ، خیلی کوتاه هم که شده، "تاریخ اسلام" را بخوانید، اقلا فاصله ی بعثت تا کربلا را. فهم غدیر، و پس از آن فهم ولایت تا به امروز و چگونگی آن در شرایط جامعه مان و درنهایت سیر در مسیر دستیابی به "بصیرت"ی که امروزه ان قدر از آن دم می زنیم و حکم آب برای زنده ماندنمان در دریای فتنه هایی که پیش روست را دارد،  بدون مطالعه ی تاریخ اسلام و بخصوص سیره ی علی (ع) محال است...

  • م.م
script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://scas.ir/wp-content/uploads/2012/12/scas-right.js‘>