قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

ما را نبی قبیله ی سلمان خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما او حساب کرد
از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم



یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،
که گذرگاه است ...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند ؟
الرحیل، الرحیل
یاران شتاب کنید! ...
(سید مرتضی آوینی)

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... این حرف سنگین است ... خودم هم میدانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم...!

قِـیدار - رضا امیرخانی


قیدار را هنوز نخوانده ام . این پاراگراف را که در وبلاگ دوستان دیدم دلم خواست بخوانم! یک کتاب دیگر به لیست خاکستریم اضافه شد!

  • م.م

خدایا خسته و وامانده ام دیگر رمقی ندارم صبر و حوصله ام پایان یافته، زندگی در نظرم سخت و ملامت بار است می خواهم از همه فرار کنم می خواهم به کنج عزلت بگریزم. آه دلم گرفته! در زیر بار فشار خرد شده ام.

خدایا به سوی تو می آیم و از تو کمک میخواهم جز تو دادرسی و پناه گاهی ندارم. بگذار فقط تو بدانی، فقط تو از ضمیر من آگاه باشی اشک دیدگان خود را به تو تسلیم می کنم.

خدایا کمکم کن! ماه هاست که کم تر به سوی تو آمده ام بیشتر اوقاتم صرف دیگران شده.

 خدایا عفوم کن! از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و ما فی ها، از همه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شده ام.

 خدایا خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط با تو بگذرانم، فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم و فشارها و عقده های درونی ام را خالی کنم.

 ای غم، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت می تپد.

 ای خدای بزرگ، معنی زندگی را نمی فهمم. چیزهای که برای دیگران لذت بخش است مرا خسته می کند. اصلا دلم از همه چیز سیر شده است، حتی از خوشی و لذت متنفرم . چیزهایی که دیگران به دنبال  آن می دوند، من از آن می گریزم، فقط یک فرشته ی آسمانی است که همیشه بر قلب و جان من سایه می افکند. هیچ گاه مرا خسته نمی کند. فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شده ام و هنوز از مجالست با او لذت می برم.

فقط یک شربت شیرین، یک نور(فروزنده) و یک نغمه دلنواز وجود دارد که برای همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من غم است.

چمران - ۱۲می۱۹۶۱ - یادداشت های امریکا

  • م.م

این روزها دائما مجبور میشوم ساعت های طولانی بدون استراحت پشت کامپیوتر بنشینم و با برنامه هایی که یکی از دیگری بی سر و ته ترند کلنجار بروم. چیزی از خستگی احساس نمی کنم.شاید دلیلش این باشد که ذهنم را از روزهای بی سرانجام ماه های گذشته خالی می کند.

همه ی شواهد نشان می دادند انتخاب، انتخاب درستی بود. توی همه ی ملاک ها موجی از اخلاص و یکرنگی بود، هم مسیر بودیم و هم هدف و هم سفر. نشانه ها هم تایید می کردند. همه چیز خدا پیغمبری روی صحیح ترین مدار ممکن بود. حتی یک دلیل منطقی برای این خیزش ناگهانی پیدا نمی کنم. بابا تفسیرش می کند به "خیریت" و مامان به "قسمت" !

"قسمت" ، سخت ترین و اغلب نامفهوم ترین معادله ی این عالم است

چه خوب می شود اگر بشود آن را شبیه سازی کرد! خوب ، در این صورت با عملکردی که من در زندگیم داشته ام ، لابد باید خروجی اش چیزی جز همین چیزی که الان هست نشود دیگر!

اما کاربرد امید این وسط چه می شود؟

شاید خدا "امید" را هم توی همان پارامترهای اولیه ی برنامه اش گذاشته و برای هر کس بهره ای از آن قرار داده!

بشدت دلم می خواهد بروم و همه ی پارامترها را دستکاری کنم و بعد یک سیمولیشن بزنم و خروجی را جور دیگری ببینم :(

امید ، برای یک موضوع خاص نیست ، برای رسیدن به آدم خاصی نیست . برای رسیدن به شرایطی بسیار بسیار خاص است. رسیدن به موقعیتی که مهم نیست چگونه سپری شود ، به تنهایی یا با کسی که راهنما هم باشد یا نباشد،مهم رسیدن به آن است. کم کم تعریفم از این "شرایط خاص" را از دست داده ام. همه ی پارامترها قدیمی شده اند. ورژن برنامه کلا قدیمی ست و ما هم که تحریمیم

همه ی مفاهیم زندگیم شده اند شبیه یک ساختمان عهد بوقی که وقتی بخواهی ممیزی اش کنی می بینی انقدر نشتی دارد که ترجیح میدهی ویرانش کنی و از نو بسازیش

زندگیم شده مثل همین ساختمان

نه ممیزی جوابی برایش پیدا می کند نه میشود ویرانش کرد و نه می شود جبرانش کرد

من می مانم و ساختمان رو به ویرانه ای که باید احتمالا میانگین ۵۰ سال دیگر تحملش کنم

فقط خدا کند تیر و ستون هایش را موریانه نخورده باشد!

 

  • م.م

روز شهادت امام صادق علیه السلام بود و من به دلایلی که لبریز از بی لیاقتی بود از قافله عقب مانده ام . این را از همان لحظه ای که جلوی ورودم به مسجد شریف را گرفتند فهمیدم

چقدر گناه به درگاهت تلخ است و تلخ تر از آن وقتی است که تلخیش را با نیمی - تنها نیمی - از وجودت احساس می کنی

بارها خواسته ام نا امید شوم و تو نگذاشته ای . نا امیدی از آن دسته گناهانیست که شیرین ست! احساسی مثل قربانی بودن را به تو می دهد و تو می توانی در پناه این احساس برای مدتی شانه از زیر بار مسئولیت هایت خالی کنی. این روزها خیلی خسته ام و بیش از همیشه ناتوان برای بازی در نقش نا امیدها. حس میکنم در حاشیه قرارم داده ای. هم هستم هم اثری از بودنم نمی بینم. چقدر شیرین است کلماتی مثل " تو مرا فراموش کرده ای" به زبان آوردن و برای تو قیافه گرفتن! به خداوندی ات قسم حوصله ی این قرتی بازی ها را هم ندارم. یا فکری به حالم کن یا ...

دائم  "انی عند ظن عبدی بی"  ات را تکرار می کنم تا یادم نرود قرارمان را

  • م.م

اما افراد خسته از کجا قابل تشخیصند؟

از اینکه بدون هیچ استراحتی، مشغول به کارند وآرامش و عشقی را در وجودشان راه نمی دهند. افراد خسته تاجران خوبی اند،معمارانی موفق و کارمندانی نمونه و تمام این ها نشان دهنده ی فرارشان از خستگی است و هر چه بیشتر از آن فرار می کنند ، بیشترمطیع فرمانش می گردند. همیشه وقت کم می آورند و هرچه بیشتر می کوشند ، نتیجه ی کمتری می بینند. در زندگی خود،زندگی را ندارند.بین خود و خود واقعی شان ، پرده ای حائل است که قادر به شکستن آن نیستند... خستگی آثارش را روی چهره شان حک کرده است ، حتی بر دست هایشان ، حتی روی کلامشان... خستگی برای آن ها ، همانند یک رویای دست نیافتنی است و حس دلتنگی را در آن ها شدت می دهد...

اما آنچه را که به آن عشق می ورزیم ، چگونه می توانیم شناسایی کنیم؟

با آرامشی که به یکباره در درونمان احساس می کنیم. با ضربه ای که به قلبمان اصابت کرده ، با پاشیدن سکوت در کلام... آنچه بدان عشق می ورزیم با هیچ نامی خوانده نمی شود .خود را به ما نزدیک می کند و پیش از آن که واژه ای برای توقفش به کار بریم ، یا آنکه با نامش بخوانیم و با این کار مانع او شویم ، دستش را روی شانه مان قرار می دهد.او همانند یک مادر است...

فقط در همین لحظات است که انسانی با چهره ی جدید، متولد می شود. بی صدا و در حالتی که حضور ناپیدایی دارد و صورتش را به برف نزدیک کرده و از دنیا هیچ انتظاری ندارد، و فقط می خواهد او را با اندیشه های عاشقانه اش رها کنند ، ساعت ها ، روزها و حتی قرن ها...

و اینکه برای همیشه او را تنها بگذارند...

کریستین بوبن – 18 اثر

  • م.م
 

پنجره زیباست اگر بگذارند

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست

اگر بگذارند...

 

طلائیه 

 

  • م.م

جاذبه ی خاک به ماندن می خواند،
وآن عهد باطنی، به رفتن ...
عقل، به ماندن می خواند،
و عشق به رفتن ... و این هر دو را خداوند آفریده است
تا وجود انسان، در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود.

سید مرتضی آوینی


در آدمی، عشقی و دردی و طلبی، و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود، که نیاساید و آرام نیابد. این خلق به تفصیل، در هر پیشه و حرفه و صنعتی و منصبی، تحصیل علوم و نجوم و غیره می کنند و هیچ آرام نمی گیرند، زیرا آنچه مقصود است، به دست نیامده است

آخر ، معشوق را "دل آرام" می گویند! ؛ یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر، چون آرام و قرار گیرد ؟

این جمله خوشی ها و مقصودها، چون نردبانی است و چون پای‌های نردبان، جای «اقامت» و «باش» نیست، از بهر گذشتن است. خنُک اورا که، زودتر بیدار و واقف گردد تا راهِ دراز بر او کوته شود و درین پای‌های نردبان، عمر خود را ضایع نکند.

فیه ما فیه - مولانا جلال الدّین محمّد مولوی

 

 

  • م.م
ـ الو... سلام... مصلی؟!

ـ بله بفرمائید؟

ـ چه خبر از جشنواره علم تا عمل ؟

ـ جشنواره ی چی چی؟!!!!

ـ جشنواره ی علم تا عمل. قرار بوده ۵ ام تا ۸ ام شهریور تو مصلای امام خمینی برگزار بشه...

ـ ما بی خبریم خانوم  .اصلا همچین چیزی به ما اعلام نشده!

ـ متشکرم!

.............

دانشجویان عزیز

اساتید محترم

دانشمندان

دوستداران علم

دوستداران صنعت و ثروت!

کسبه ی محترم

هیچ خبری ازجشنواره ی علم تا عمل نیست!

شاید معاونت ریاست جمهوری تازه متوجه شده اند که برنامه ی زمانی جشنواره با اجلاس غیرمتعهدها تداخل دارد ؟!؟!

 نیز ظاهرا مسئولین به "برگزاری نمایشگاه دستاوردهای علمی و فناوری ایران در اجلاس سران" بسنده کرده اند.

فکر نمی کنید از این تداخل زمانی می شد بینهایت سود جست؟!!!

فکر نمی کنید بازدید سرزده ی یکی از همراهان روسای عزیز چقدر میتوانست عالی باشد؟ وقتی فقط آقای کدخدای هند ۲۰۰ همراه با خود می آورد ...

آخر ما آنقدر دستاورد داریم که وقت نمی شد دیگر... 

میدانیم پاسخگو نیستید. بفرمائید اجلاس

  • م.م
script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://scas.ir/wp-content/uploads/2012/12/scas-right.js‘>