یا فاطرُ ، بحق فاطمه ...
این روزها سخت حسودیم می شود به دوستانی که وقتی به وبلاگشان سر میزنم می بینم با فراقت به نوشتن دل نوشته هایشان مشغولند! آن هایی که دل و عقل و کارشان به هم پیوند خورده است. آن وقت من برای یک "ایمیل چک کردن" هم باید خون به دلم شود! کلافه می شوم از این همه "بی وقتی" و "بدو بدو" برای راهی که نمی دانم عاقبت بخیرم خواهد کرد یا نه! نمی دانم روزی می رسد که راضی از "راه"طی شده ، به گذشته ام لبخند بزنم؟!
پر رنگ ترین دعایم به درگاهت این بوده که راه را تو نشانم دهی نه آنکه خود می بینم و می انگارم. خیلی می ترسم از عبث بودن راهی که هیچ وقت هم به میل نیامدم اش، اما با این وجود برایش تلاش کردم، تلاش کردم به این امید که روزی ...
اکنون آیا
در "مسیر" م؟!
این همه تلاش ، بی معنی نیست؟
می شود آیا با بنده ات حرف بزنی لطفا ؟!!
زیاد می بینم بچه ها می آیند و در وبلاگشان می نویسند:"این روزها دعایم کنید" و...
من اما می دانم بیننده ی این جا فقط خودت هستی ، عاجزانه از خودت می خواهم:
دعایم کن!
کمکم کن ،
دستم را بگیر،
سخت دل تنگت آن روزهای "خاص" هستم. همان روزهایی که قولشان را داده ای
می دانم به وعده ات عمل می کنی
- ۹۰/۱۱/۲۷