اولین روز دبستان باز گرد...
19 سال پیش در چنین روزی...
مدرسه شهید فرج الله محمدی، شیراز...
خانم جهرمی عزیز ،
نمی دانم کجای این دنیائید، هرجا هستید،سلامتی ، خوشبختی و عمری همراه با عزت و سربلندی را از درگاه خداوند برایتان آرزو میکنم.
امشب همه اش یاد شما هستم ، 19 سال پیش ، اول مهر 1372 ، ساعت 8 صبح، وقتی کندن از زندگی عادت شده ی 6 ساله ام سخت بود و وحشت زده بودم ، نگاهتان که تا نزدیکی های نگاه مادرم آرامش داشت، قلبم را سرشاراز احساس بودن کرد ، بودن در کنار دیگرانی که می توانستند دوستانی عزیز تر از جان باشند. در کنار معلمی که می توانستم خود را تمام عیار به او بسپارم، پر از حس اعتماد شده بودم ، آن قدر که زنگ تفریح ها هم از کنارتان کنده نمی شدم! آخر مادر مرا به شما سپرده بود ، پس حتما باید پس از او بهترین می بودید... تا زنگ آخر : چراغ را خاموش کردید ، همه سرها را روی میز گذاشتیم و چشم ها را بستیم:
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده، تو رختخواب مخمل آبی خوابیده... J
قول دادید تا آخر سال لحظات آخر زنگ آخر همین بازی را بکنیم ، سر حرفتان ماندید! خیلی قشنگ بود خانوم معلم دوست داشتنی من ، خیلی قشنگ بود
اجازه خانوم! دلم برایتان تنگ شده است
الان 25 ساله شده ام و پس از 19 سال کنده شدنم از این عادت 19 ساله سخت است ، این بی انصافی نیست؟ برای تغییر آن عادت 6 ساله ، آن همه ناز و ادا ، آن وقت برای این 19 سال ...
چقدر دلم برای صدای قشنگتان تنگ است ، جایتان خیلی خالیست.
امروز همه چیز متفاوت است. سرگردانی ، بی اعتمادی ، دیگرانی که نه دوست اند و نه دلسوز ، هنوز زود است برای رها شدن در دنیایی که پر از پرتگاه تردید است. زود است برای خیلی چیزها و دیر است برای خیلی چیزهای دیگر...
مسخره نیست؟ دوری از خانه هنوز هم برایم وحشتناک است ، آن وقت می خواهم کیلومترها از آن دور شوم. آخر ماندن وحشتناک تر است ...
همه چیز مسخره شده است و مسبب این زندگی مسخره کسی نیست جز شاگرد شما
همیشه در یادم هستید و دعاگویتان هستم
کاش شما هم شاگرد ضعیفتان را از یاد نبرده باشید...
- ۹۱/۰۷/۰۲
ناظم:آقای محبی -ترابی - صداقت
معلم: خانم نوری زاده خانم حجازی آقای خسروی خانم پورتقی خانم صحراییان
یادش بخیر مدرسه بزرگی که پشتش جنگل بود و یک سالن ورزش بزرگ داشت بعدن چند تا مدرسش کردند و سالن را هم خراب کردند