25 امین میلاد امام رضا (ع) زندگی من!
4 شنبه توی برد حوزه یکی از بچه ها نوشته بود :
چه زیباست دختر باشی و پدرت امام باشد
چه زیباست دختر باشی و ... خواهر و عمه و ...
....
تا رسید به اینجا:
"چه زیباست دختر باشی و همه تو را به پاکی و معصومیتت بشناسند..."
این جمله خیلی معمولی بود ، اما خیلی خیلی با دلم بازی کرد. وقتی تقارنش رو با تابلوی اون رزمنده توی خیابون کارگر فهمیدم...
انقد رو دلم تاثیر گذاشت که همون موقع 2زاریم افتاد که باید منتظر یه اتفاق از طرف شما باشم.
حدسم درست بود وقتی فرداش زهرا منو به یه سفر از پیش هماهنگ شده ی همه چیز تموم دعوت کرد. درست 3 ساعت قبل از سفر . بلیت آماده ، غذا آماده ، هماهنگیا تکمیل... باورم نمی شد. حتی تو ترافیک نوابم ماشین رو هوا میرفت و منو 10 دقیقه مونده به حرکت قطار رسوند به راه آهن .
یه لحظه که دلت واسه یکی از اعضای این خونواده بره ...برات سنگ تموم میذارن.
حالا فک کن : یه لحظه دلت واسه شاخ شمشادشون بره...
حکما اون لحظه، به قول استاد ، لحظه ی آخره ... !
حرم این دفعه با همه دفعات فرق داشت. دعاهام فرق داشت ، خودمم فرق داشتم. فکر کنم دارم فرق می کنم !
ممنونم بانو. ممنون از شما و برادر دوست داشتنیتون. ممنونم که نذاشتید تو خماری شرمندگیام بمونم.
عیدم مبارک !
- ۹۱/۰۷/۰۹