وقتی دل آماده نیست
ثانیه های ناب را بی وقفه از دست می دهد
ابرهای شهود را بی آن که قطره ای ببارند فراری می دهد...
دل مراقبت می خواهد
آن قدر مریض شده است
که یک ظهر تا شب طول می کشد تا غم از دست رفتن استاد تازه اش به دلش بنشیند
(فقط یک جلسه توفیق حضور در درس استاد را داشتم، بعدش هم که بچه ها گفتند بیماریشان
شدت گرفته و کلاس ها ادامه پیدا نخواهد کرد، زیاد هم فرقی برایم نمی کرد! آخر حرف
های استاد به نظرِمنِ فیلسوفِ فقیهِ عالمِ همه چیز تمام، زیادی بدیهی می نمودند!آن قدر که نمی فهمیدم ...)
اما حالا می فهمم،همان «فرقی نمی کرد»ها چقدر فرق می کرد، چه برسد به همهی
«چقدر فرق میکرد»هایی که این سال ها از دست داده ام
91 سال عجیبی بود ، هست
کمر همت را به «گرفتن» بسته است
شاید هم مثل همهی سال های دیگر شمسی و قمری و میلادی این دنیا..
نمی دانم دلخوشی هایم چقدر دوام دارند
نمی دانم حال دلم با شروع سال جدیدی که با فاطمیه و نمایشگاه و جنوب قرار است
پا بگیرد
بهتر میشود؟
می شود حال دل شب های قدر 88؟
می شود حال نمازهای رمضان سال آخر دانشگاه قبلی؟
وقتی دل آماده نباشد
هزار چله و نماز و دعا تیمارش نمی کند
فی الحال،
یک چیز جز بوی حرم حسین(ع) می تواند مرا به کنارگذرهای جادهی آدمیت برگرداند؛
بوی اسفند گاهیِ خاک خوزستان
یعنی حتی بدم نمی آید الان توی بیابان های هویزه نصف شبی رها شوم و از ترس جان
بدهم!
می گویند هویزه تا کربلا 20 کیلومتر است
با وجود شرط 90 درصدی تکه پاره شدن توسط گرگ ها هم، در این لحظه، بودن روی
آن خاک ها برایم شیرینتر از نشستن پشت این قوطی لعنتی ست
امان من النار
لزوار الحسین ...
از همان جا بود
که راهی دیار محبت و کربلا شدم،
هر چند کربلایی نماندم؛
اما فهمیده
ام؛
از آن جاست که می شود کربلا را فهمید
امان من النار
لزوار الحسین ...