قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

ما را نبی قبیله ی سلمان خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما او حساب کرد
از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم



یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،
که گذرگاه است ...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند ؟
الرحیل، الرحیل
یاران شتاب کنید! ...
(سید مرتضی آوینی)

خوش است خلوت اگر یار، یارِ من باشد

          نه من بسوزم و او شمعِ انجمن باشد

من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم 

          که گاه گاه بَرو دستِ اَهرِمن باشد

هُمای گو مَفِکن سایه ی شرف هرگز

          بدان دیار که طوطی کم از زغن باشد

رَوا مَدار خدایا که در حریمِ وصال

          رقیب مَحرم و حِرمان نصیب من باشد

بیانِ شوق چه حاجت که سوز آتشِ دل

          توان شناخت زسوزی که در سخن باشد

هوای کویِ تو از سر نمی رود آری

          غریب را دلِ سرگشته با وطن باشد

به سانِ سوسن اگر دَه زبان شود حافظ

          چو غنچه پیش  تواَش مُهر بر دهن باشد

-----

 

دلم هوای یک تپه ی نورالشهدای اساسی صبح گاهی برفی کرده است

با آن ماشین های قراضه ی عهدآدینه ای ایستگاه سومی

أین أحبّائی...

 

  • م.م

سفر ایلام و یک بار دیگر بودن در کنار بچه های هورنو را از دست دادم، امیدوارم چیزی که بخاطرش دور سفر را خط کشیدم ارزشش را داشته باشد و به نتیجه بنشیند

این روز ها دلم فقط یک تخته شاسی می خواهد و ساعت ها وقت برای نشستن روی خاکریز های طلائیه و اتود زدن برای شما را

حاضرم برای این فرصت دوباره لپ تاپم را بدهم و جایش یک تخته شاسی تحویل بگیرم!

دلم هوای نسیم شبانه ی رستم پور را دارد و توقف زمان در آن شب رویایی را،

میشداغ ، حاج حسین یکتا و بچه هایی که دعوت شده بودند برای طراحی

معراج شهدای اهواز و تشییع شهدای گمنامِ بدون تابوتِ آنجا ،با دستانی که قرار بود فردایش برایشان اتود بزنند، می خواستند نمک گیرمان کنند و نگذارند قلم هایمان به بیراهه رود

لحظه ای که روی اروند سوار بر کشتی، نزدیک به مسجد صدام بودیم و عرق شرمی که از "هیچ" نکردنمان برای شما بر پیشانی هایمان نقش بسته بود

دلم تنگ شده است برای روزهایی که دور همه چیز را خط کشیده بودم، من بودم و شما و نصف شبهای اتوکدیِ با وضویمان

رو انداختن به اساتید برای همراهیشان با طرح تصفیه ی بیولوژیک هور و تولید برق خورشیدی و بادی طلائیه و آرزوهایم برای به بار نشستنشان را،

چقدر آرزوهایم دوراند!

حتی به اینکه بشنوم بعدا بدون حضور من – اقلا برای کسب اطلاعات بیش تر- طرح را ورقی زده اند و خوشحال شده اند ، راضی ام! اینکه 20 سال دیگر بفهمم آب طلائیه و خیلی جاهای مشرف به هور را دارند با طرح تصفیه ی بیولوژیک تامین میکنند باور کنید در پوست خود نخواهم گنجید

دلم پر می کشد برای لحظه هایی که بنشینیم و برای شلمچه طرح بزنیم، فقط 4 ماه دیگر!

ما را از لیست تان خط نزنید، بازیگوشی هایم تمام خواهند شد، آن وقت این بزرگ تر ها هستند که می بخشند و دوباره راه میدهند، اگر جز این باشد، به چه امیدی کوچک تر ها ادامه دهند؟

  • م.م


این پست از روز عید غدیر جا مانده! :

یادم می آید عید غدیر پارسال را؛ سرِ درگیری همیشگی خودم با خودم (اینکه آیا درست طی مسیر می کنم یا نه...) خیلی دلم گرفته بود، حافظ پاسخ قشنگی داد که خیلی چسبید، برداشت صحیح از ابیات را واگذار کردم به حال دلم، دلم آرام بود ... :

 

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان عشق

بدرقه ی رهت شود، همت شحنه ی نجف *

 

-----

*شحنه : نگهبان شهر

شحنه ی نجف : امیرالمومنین علی (ع)  "فرهنگ فارسی عمید"

خاندان عشق را هم به اهل بیت علیه السلام برداشت کردم که البته ادعای بزرگی ست...

 

  • م.م

 

این موتور جستجوی "سلام" خیییلی عالیست

خدا خیرتان بدهد، زودتر دست به کار می شدید ما کمتر توی گوگل عمر تلف می کردیم!

واقعا هوشمند است!

یعنی چطوری می فهمد که مثلا قصد من از فلان عبارت عینا مقالات علمی ست؟

 الله اکبر!  J

مشابه همام عبارت -مثلا علمی- توی گوگل یک عالمه سایت های تبلیغاتی و بی فایده را هم شامل می شد، تازه آن جا کلی پیش وند و پس وند هم اضافه اش می کردیم تا بفهمد!

اما توی سلام، کاملا می فهمد که از پراهمیت به کم اهمیت دسته بندی کند، این فهمش هم واقعا درست است، مثلا اگر 3 تا کلید واژه ای که مربوط به یک موضوع علمی ست را به سلام بدهید، اول مقالات را از پایگاه های مرجع علمی می آورد، بعد سایت های اساتید مرتبط با موضوع را، و بعد جاهای دیگری که همان مقاله یا گزیده ای از آن آورده شده یا در قسمت "منابع" سایر مقالات ارجاع داده شده است. این یعنی به شدت صرفه جویی در وقت.

حتما امتحانش کنید : salam.ir

البته بارگذاری اول خود صفحه کمی طول می کشد که ان شاء الله مدیران فهیم برطرفش خواهند کرد!

باز هم متشکریم.

خودمونی تر : دستتون طلا

 

 

 

  • م.م


الحمدلله الذی

جعلنا من المتمسکین بولایة حبل المتین

امیرالمومنین

والائمة المعصومین

علیهم السلام

"ماهی را دیده ای که در ساحل، چگونه از فراق دریا می نالد و بر خود می تابد! و حتما دیده ای که آخرین لحظه های زندگی اش را چگونه می گذراند! با وجود این، در آستانه ی رفتن از این جهان، اگر به آبش برگردانی زنده می ماند.

من نیز، درست زمانی که می رفت تا هرچه هست و نیست برایم به آخر رسد و نفسی که فرو می رفت دیگر باز نیاید، نامه ای به دستم رسید که حکایت ماهی و آب را داشت:..."

1- ترجمه ی نامه ی 31 نهج البلاغه را از زبان "مجید مسعودی" بخوانید .  خیلی خواندنی ست، خیلی

(کتاب"و آن گاه ای فرزندم" ، نوشته ی "مجید مسعودی" ، انتشارات دلیل ما)

بعد از اتفاقات سال 88 ، واقعا برای من، حکایت ماهی و آب را داشت.

یکی این کتاب، و دیگری زیارت جامعه ی کبیره

می خواستم طول و دراز معرفی اش کنم ... فرصتی بهتر ان شاء الله

2- سعی کنید حتما وقت بگذارید و در حضور استاد قابلی ، خیلی کوتاه هم که شده، "تاریخ اسلام" را بخوانید، اقلا فاصله ی بعثت تا کربلا را. فهم غدیر، و پس از آن فهم ولایت تا به امروز و چگونگی آن در شرایط جامعه مان و درنهایت سیر در مسیر دستیابی به "بصیرت"ی که امروزه ان قدر از آن دم می زنیم و حکم آب برای زنده ماندنمان در دریای فتنه هایی که پیش روست را دارد،  بدون مطالعه ی تاریخ اسلام و بخصوص سیره ی علی (ع) محال است...

  • م.م

فردا عروسی دختر دائی ست

چند هفته ست که همه ی دخترها و خانوم های فامیل به شدت دنبال خریدند و اصرار دارند سرتاپایشان نو باشد و با عروسی قبلی فرق کند*

من اما -متاسفانه- نه دنبال کلاه پوستیژ خریدن بودم نه لباس میدی جدیدی که مد شده

یک هفته ست همه اصرار دارند به من بفهمانند افسرده شده ام ، حرفی که اصلا شنیدنش برایم جدید نیست

آخرالامر برای آرامش قلب مادر هم که شده تمام امروز را به ولگردی در خیابان ها برای خرید گذراندم

کوچه برلن ، شانزه لیزه ، آریاشهر ، ستارخان...

آخرش هم خون به دل همه کردم و هییچچچچی نخریدم!

 

نمی فهمم:

وقتی قرار است توی این گرانی هفته ی دیگه اقلا 160هزار تومان بدهم و یک پالتوی الکی بخرم ، پالتویی که مجبور به خرید آن هستم تا از سرما قندیل نبندم؛ پالتویی که اقلا 3 سال خواهم پوشیدش؛ چرا باید همان قدر و یا حتی بیشتر پول بدهم برای لباس مسخره ای که 1 شب بیشتر نمی خواهم بپوشمش؟ آن هم کجا؟ مراسم عروسی احمقانه ای که هیچ رقبتی به آن ندارم و همیشه هم مثل آویزان ها باید سر شام برسیم که هم رفته باشیم هم نرفته باشیم... چقدر همه چیز مسخره ست، چقدر علافیم ما به قرآن...

تازه ؛ کی گفته نمیشه یک کت و دامن را توی 4 تا عروسی پوشید ؟!

تازه تر ؛ چرا هیچ وقت به آقایون ایراد نمی گیرند که چرا کت و شلوارت تکراریه؟!

 

-------

* دقیقا به همین علت فامیل متفق القول تصمیم گرفته اند این ماه بساط قرض الحسنه برچیده شود، چون قرار است بروند عروسی و  خرج دارند!

داشتم شاخ درمی آوردم ؛ خوب خانواده ی دائی می خواهد دختر عروس کند چه ربطی به بقیه دارد...

دلیلش دیروز در خبرهای واصله ی bbc خانواده معلوم شد: خرج های خانوم هایشان برای شرکت در عروسی آنقدر ضروری بوده که قسط قرض الحسنه که هیچ، قسط خانه و ماشین هم نتوانسته اند پرداخت کنند

خود عروس و داماد از همه معلوم الحال ترند؛ کل جهیزیه ی دختردائی + پول پیش خانه که داماد برای اجاره پرداخته برابرست با خرجی که برای برپایی مراسم کرده اند !!! آه ندارند با ناله سودا کنند، سرمایه شان را خرج شب عروسیشان کرده اند! این همه حماقت را آدم باید کجای دلش جا بدهد؟؟ 

جای خواجه ی شیراز خالیست توی این عروسی...

  • م.م


ما در دانش خود درباره ی طبیعت مادی تا آن جا پیش رفته ایم که...

دیگر نه شرّ ، نه نقصان ، بلکه تنها کمال در برابر ماست.

هرمان ویل ، فیزیکدان

 

همه چیز اساساً، آگاهی ، خلوص و شادی است.

شانکارا، (عارف بودایی)

 

ما رأیتُ الا جمیلا...

حضرت زینب (س)، در صحرای کربلا

 

 

 

 

 

بشریت می تواند به زندگی هماهنگ وشایسته دست یابد، تنها درصورتی که بتواند خود را، در محدوده ی محدودیتهای بشر، از تلاش برای برآوردن آرزوهای مادی خلاص کند.

آلبرت اینشتین

 

انسانها با حرص و آز مثل خرگوشی به دام افتاده به دور خود می چرخند؛

پس بگذار درویش با ترک آرزومندی، آز را بیرون براند.

بودا

 

بی نیازی از چیزی، بسیار بهتر از بهره مندی از آن است.

امام علی (ع)، نهج البلاغه

 

 

پ.ن:گویا عقل بشریت هنوز انقدری رشد نکرده که بدون تفسیر ، جملات کوتاه بزرگان شیعه را بفهمند و از آنجا که حسابی محتاج تفسیر و تبسیط اند، خیلی که هنر کنند می روند سراغ کلام بودا و مکاتب شرقی برای اثبات حقانیت معنویت و تهش می رسند به حقانیت قانون جذب... مشغول باشید...

  • م.م

آیت الله بهجت :

"خدا کند شغل نافع به حال خود را تشخیص دهیم و تثبیت در آن پیدا کنیم و در آن ثابت قدم باشیم، و هر روز فکر تازه ای در سر نداشته باشیم و هر لحظه به رنگی نباشیم!"

-----

مطمئنم روی حرفتان صاف می آید می خورد توی کله ی من، انقد که مستقیما مخاطبتان خودمم!

به روح حاجاقا بهجت و پدر و مادرشان صلوات! 

  • م.م

 

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها...

 

"این همه از من توقع نداشته باش

شانه هایم تحمل "این همه" را ندارند"

بسیار بسیار ضعیف تر از آنم که می پندارند

 

چقدر خسته ام...

از بس خودم را سرزنش کرده ام

باور کن توی عرش ت هم مرا به خودمتهمی می شناسند ،

این همه اعتراف برایت کافی نیست؟

 

خسته ام از تناسب بستن های مدام بین پارادوکس هایت ، نتیجه نگرفتن ، باز ور رفتن با نشانه هایت و تکرار این چرخه ی باطلی که هیچ بارم نمی کند و روز به روز به فرسودگی روحم می افزاید

 

من ازایما و اشاره و نشانه هایت هیچ نمی فهمم

من بنده ی باهوشی نیستم

تو که نمی خواهی این یک مثقال عمرم را هم هدر دهی

این بی انصافیست که نگویی اشکال کارم کجاست و توقع اصلاحم داشته باشی

 

باورکن های و هوی دریا، در مقابل حال فجیع دل من کم می آورد

دیروز حس می کردم چقدر زندگیم را دوست دارم

امروز می خواستم توی سر تمام دنیا خراب شوم

احساس خوبی از بودنم در این جا و این مقطع از زمان ندارم

مخصوصا که قرار باشد محرم هم همین حالی باشم

این ها نشانی از دیوانگی نیست آیا؟

 

از قربان ت هیچ نفهمیدم

عیدم هم مبارک نبود...

من فقط تو را دارم، اما خوش به حال تو که جز من "دیگران"ی را داری که دلت به شان گرم است، هیچ هم که نباشد یکی را داری به اسم "انسان کامل"، او امروز حتما داشته برای تو قربانی می کرده، خوش به حال آن ها که امروز مستضعفان و جیره خوران قربانی "انسان کامل" بودند

 

در عرفه ات از حسین (ع) آموختم برای ن د ا ر ی هایم گله نکنم و

 فقط بگویم شکر

باشد ، شکر

من که از تو طلبکار نیستم

سعی کرده ام درسم را از حسین(ع) ت یاد گرفته باشم

از تو طلبکار نیستم

فقط عاجزم

به گل نشسته ام

درمانده ام

از تو خواهش کردن را با طلبکاری یکی می دانی؟

 

از قربان ت هیچ نفهمیدم ، عیدم هم مبارک نبود...

-----

ضمنا: هوای بارانی ت را هیچ وقت دوست نداشتم، عجیب است این همسویی حال دل من با طبیعت تو، آخر عید که آسمان گریه نمی کند

ضمنا 2 : می گویند درماندگیتان را در خفا فریاد کنید، جایی که شما باشید و معبود

این جا هم نزدیک به خفاست البته

این جا جائی نیست که من بخواهم حرف های قلمبه بزنم، بلد نیستم، قصدش را هم ندارم که از عرضه ام خارج است

اما جای خوبیست برای نوشتن چیزهایی که پیش از این در کاغذهایی نوشته می شدند که هر از چندگاهی دسته دسته پاره می شدند

خوبی اش این است که آرشیو مرتبی دارد، آن گاه برمی گردم و خودم را با سال گذشته ام در همان تاریخ مقایسه می کنم، این از نتیجه ی اولین سالگرد:

"بله عزیزکم ، از ما گذشته است که کاری کنیم ،کاری که دیگران نتوانند کرد."

دیگر نمی خواهم 20 بگیرم ، همین که رفوضه نشوم برایم کافیست

-

تو به من از خودم مهربان تری ، درست است؟

دلم به حال درماندگی خودم می سوزد، می دانم ملائکه ات هم در عرش به من ترحم می کنند،

توهنوز دلت نسوخته است؟

 

  • م.م


دلم از دست خودم نالونه! اومدم که بیام این جا و یکم چرند بنویسم، داشتم آماده می شدم که تو کتابخونه "ترس عاشق شدن" سید محمد سادات اخوی رو دیدم. تفألی بازش کردم و صفحه ی دردام رو شد. ترجیح میدم از زبون "اونی که بهتره" بنویسم:

-----

"... وقتی نفسم تنگ میشه ، یعنی کارد رسیده به استخون... یعنی دیگه نمیشه خودم رو گول بزنم و بذارم هر بلایی که داره می رسه، سرم بیاد . طبیعیش اینه که هر وقت یه کم از اهالی آسمون دور میشم ؛تند و تند دلم می گیره و بلاهای عجیب و غریب میرسن ...خودم می فهمم از کجان اما باورش سخته.

 اگه باورش هم آسون بشه، باز نمی تونم عوض بشم .

یه کم به خاطر خوبی خداست ...یه کم به خاطر ضعیفی خودم که نمی تونم کاری رو که ترک میکنم ؛واقعی ترک کنم.

البته ... یه کم هم به خاطر اینه که ... به خاطر اینه که "نمی خوام " شاید !

این که می گم :

- ادرکنی !

یعنی خودم نمی تونم .

یعنی تنهایی نمی تونم برای خودم کاری کنم.

نه این که بخوام شما به جای من کارام رو بکنین، می خوام بگم دستم رو بگیرین .

می خوام بفهمین که "می خوام" ، اما نمی شه.

می خوام بگم : اراده م ضعیفه و نمی تونم بی کمک شما پیش برم.

 ادرکنی ، رمز بیچارگی آدماست .

هر وقت با نهایت بدبختی صدات می کنم ، واژه کم میارم و خطابم تموم میشه .

سرم رو پایین میندازم و فقط میگم :

  ادرکنی!...

یعنی :منو دریاب!

------

 

استاد می گفت :

"دیدین تا حالا ائمه تو دعاهاشون به خدا قول بدن؟!!

دیگه ازین غلطا نکنین!

نه اینکه سعی نکنین ، نه ... یعنی بفهمین هیچ کاره این ، حتی تو تصمیمتون برای ترک معصیت یا انجام صالحات ... 

ازین به بعد، تو لحظه های گناه ،  باد تو غبغب نندازین واسه خدا ...  سعی نکنین قدرتتونو به ملائکۀالله نشون بدین!

بیچارگیتونو به رخشون بکشین تا دستتونو بگیرن..."

-----

15 سال طول کشید تا بفهمم! تازه اگه فهمیده باشم...

 

پناه میبرم بهت ازنفهمی خودم! 

 اعوذ بک من نفسی ....

 

  • م.م
script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://scas.ir/wp-content/uploads/2012/12/scas-right.js‘>