قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

ما را نبی قبیله ی سلمان خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما او حساب کرد
از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم



یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،
که گذرگاه است ...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند ؟
الرحیل، الرحیل
یاران شتاب کنید! ...
(سید مرتضی آوینی)

·          راوی : صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است . هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند ؟

الرحیل ! الرحیل ! 

اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !

اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این اوست که ما را کش کشانه به خویش می خواند.

شاگرد: امام در تمام طول مسیر، طبق روال 4 ماه گذشته و در راستای همان شیوه ی پیغمبری جدش رسول الله، همچنان به "بیائید"ها و "همراه شوید"ها ادامه می دهد، اما، از جائی به بعد ، دیگر "بیائید"ها با "بروید" ها همراه می شوند، و این شیوه تا شب عاشورا و تاریکی خیمه گاه برای رفتن آن ها که نمی خواهند بمانند ادامه می یابد. چرا؟! این همه تلاش برای آمدن، و حالا بروید؟!

امام می داند، این آمدن ها آن قدری نیست که در سرنوشت نظامی جنگ تأثیری داشته باشد، او "آمدن" را که مساوی با "سعادت" است برای همه می خواهد، دوست و دشمن فرقی نمی کند. اتفاق حکیمانه ای در حال وقوع است؛ اتفاقی که مصداق ] ادعوا الی الله علی بصیرةٍ...[ است: آن ها که همراه شده اند باید ادامه ی راه را بر اساس بصیرت طی کنند. امام خود، مطمئن به حرکتی ست که در پیش گرفته است، باید همراهان او نیز بر همین طریق باشند و لاغیر، چرا که اگر جز این باشند، پایشان در لحظات حساس تصمیم گیری خواهد لغزید، آن ها باید امام را "امام" بدانند، آن ها باید بفهمند "امام" به چه معناست، مبادا او را حاکم آینده بدانند یا چیز دیگری که یا طمع برانگیز است یا ساده انگارانه.

·          راوی : یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که :‌الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است  که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. این دعوت فَیَضانی است که علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و ... بدان که سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،‌حسین . نمی تپد ، حسین حسین می کند .

شاگرد: در بین راه بسیاری عزم بازگشت می کنند، امام نگران خود نیست، نگران آن هاست، آن ها که با این تصمیم خود را به نردبان سقوط می سپارند، پس سفارششان می کند:]چنان دور شوید که صدای استغاثه ی من و فرزندانم را نشنوید، می ترسم از بلائی که گریبان آن هایی را می گیرد که می شنوند و پاسخ نمی گویند...[* و به این ترتیب راهکارهای دوری از هلاکت را به دوست و دشمن نشان می دهد.

و قطعاً این یکی از بزرگ ترین خصوصیات عاشوراست، که آن را از سایر اتفاقات تاریخ جدا می کند و این چنین اثرپذیری را از خود به جا می گذارد :

غربال گری

عاشورا قابلیت غربال گری عظیمی را به نمایش گذاشت.

 ریزش هزاران هزار نفر به فاصله ای بیست و چند روزه ، از مکه تا کربلا، و از آن طرف کوفیان و ..، چیزی نیست که شنیدنش برایمان عجیب نماید و بتوانیم به راحتی انگشت اتهام به سمتشان نشانه کنیم، فرازهای زیارت عاشورا را در برائت از ایشان فریاد بزنیم و ساده لوحانه اشک بریزیم و با خیال راحت شعار دهیم " ما اهل کوفه نیستیم..."

هر کس به بهانه ای می خواهد برود، همه قلباً حسین بن علی (ع) را دوست دارند، حتی از این جدائی اشک می ریزند، تا آن جا که گروهی می روند و بر فراز تپه هایی، اطراف میدان نبرد می نشینند و آماده می شوند تا روز عاشورا برای پیروزی حسین (ع) و یارانش دست دعا به درگاه خدا بالا ببرند!**

کسی می گوید: من نمی آیم ولی اسب و شمشیرم را تقدیم میکنم ؛ امام برایش ناراحت می شود و می گوید: خودت را می خواستیم...*

دیگری***، عیال وار است، مدیون است، نمی خواهد فعلاً شهید شود! پس شجاعانه(!) پیشنهادی به امام می دهد و عهدی با او می کند: می آیم و می جنگم، تا آخرین لحظه، فقط تا آخرین لحظه ، و بعد من و تو از هم جدا می شویم! سر عهدش هم می ماند؛ با قافله تا کربلا می آید ، تا آخرین لحظات همراه حسین (ع) در میدان حضور دارد، می جنگد، یاری می کند... وقتی امام دیگر کسی برایش نمانده است، رو به او عهدشان را یادآوری می کند؛ امام نگران او هست و می گوید"برو، اما... چگونه می خواهی از این میدان جان سالم به در بری"! او هم به اسبی که از قبل پشت خیام پارک(!) کرده است اشاره می کند و به امام می گوید نگران نباشید، خواهم رفت! او می رود و اتفاقاً از بزرگترین ناقلان کربلا هم می شود و باز هم خدمات بزرگی می کند!

شاید این جاست که حادثه ی عاشورا ، بزرگترین سؤالش را تصویر می کند :

هر کس تا جائی همراه است، تو تا کجای این مسیر را همراهی؟!

پاسخ خانم سنی مذهب نیجریه ای که برای اولین بار در زندگی اش ماجرای عاشورا را از استاد**** شنیده است، شنیدنی ست:

 It is not enough to be a muslim , what kind of muslim you are?...

·          راوی: یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است .

الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب کنید.

 ------

 

* سخنانی که از امام نقل شده، نقل به مضمون اند.

**چقدر ترحم بر انگیز است حالمان در لحظاتی که شبیه آنان می شویم ]به یاد می آورم لحظاتِ "برای ظهور دعا کردن" های بسیاری را که عمر هم سر این کار گذاشته اند، عزیزانی با اعتقادات نسبتاً حجتیه ای مثلاً ، کسانی که واقعاً عزیزمان هستند ولی...![

***ضحاک مشرقی

****خانم استاد سیاح . مطالب نقل شده از شاگرد، برداشت هایی از سخنان استاد سیاح است.

 

  • م.م

زائر پر شور لبنانی، با لهجه ای شیرین، به فارسی-عربی می گفت : "این صحنه، عظیم ترین تجسم جامعه ی ظهور، جامعه ی صاحُب الزمان است..."

نمی دانم پارسال بود یا فروردین امسال ، که توی دانشکده داروسازی ، فیلم پیاده روی اربعین رونمایی شد و با خوش فکری دوستان برای فرهنگ سازی این حرکت بزرگ آشنا شدیم...

یک غصه ی بزرگ توی دلم بود؛ فرمت پیاده روی 3 روزه ی نجف تا کربلا، هنوز برای دختران مجرد غیرعملی بود، بچه های هیئت هنر و بیان معنوی هم مذکر گونه رفته بودند یا متأهل گونه،خیلی غر زدیم به جانشان، هرجا که آدمی مربوط را گیر می آوردیم می گفتیم که ما چقدر گناه داریم و ازین حرف ها! تا اینکه باخبر شدیم atabe.ir جوانمردی کرده و ما را هم آدم حساب کرده اند، آن هم با یک هزینه ی دانشجویی! مشغول خوشحالی کردن بودیم که فهمیدیم ظرفیت پر شده و آه و واویلا... بعد از آن چند روزی مشغول ناراحتی کردن بودیم که باخبر شدیم ahdeadineh.ir  هم دست به کار شده ، اما این بار نه با هزینه ای دانشجویی... همچنان مشغول ناراحتی کردنیم، می شود مسئولین فکری کنند آیا؟

 این مبلغ، برای یک سفری که قرار است خیلی از هزینه هایش با موکب های شیعیان مهربان عراقی تأمین شود نیست...هست؟

---

آن ها که می توانند خود را به این قافله ی عشق برسانند و همراه شوند، زودتر دست به کار شوند. موقعیت محشری ست که محشر بودن آن را می شود از عمق حسرت آن ها که تجربه اش کرده اند فهمید: حسرت برای "چرا زودتر و هر سال نرفتیم... "

 ---

پ.ن: موکب: تقریباً به معنی "محل اقامت" است برای کاروان های در حال گذر، در مسیری خاص. از قدیم در عراق رسمی بوده: شیعیان با پای پیاده، از روزها قبل خوشان را به کربلا می رسانند برای اربعین. از هر نقطه از عراق، مثلاً آن ها که از موصل می آیند 12 روز در راهند! ...  در بین راه هم رسم عراقی هاست(آن ها که خانه هایشان در مسیر عبور است) که خانه هایشان را در طول آن چند روز، وقف زائران می کنند، به این ترتیب که 24 ساعته، در خانه ها باز است و غذا و پذیرائی و همه چیز هم آماده ، کافیست چند نفر از آن جا عبور کنند که زائر باشند، با التماس از آن ها می خواهند که دعوتشان را بپذیرند و برای استراحت، غذا، استحمام و ... از خانه  آن ها  استفاده کنند. این رسم  طی حکومت صدام به دلیل مخالفت های حکومتی مسکوت ماند، تا اینکه طی چند سال اخیر و پس از سرنگونی صدام دوباره زنده شده، بعد از کمرنگ شدن نقش امریکائی ها در عراق، به شدت و معجزه وار این حرکت قوت گرفته، 2 سال اخیر حتماً شنیده اید که جمعیت زوار اربعین نزدیک به 20 میلیون نفر رسیده، تصور کنید بیش از نیمی از این جمعیت فقط فاصله ی نجف تا کربلا را هم که پیاده بیایند (90 کیلومتر-3 روز) چه جمعیتی می شود و چه شوری...، این آماده باش شیعیان عراقی (موکب ها) 20 روز قبل اربعین تا روز اربعین ادامه دارد...

  • م.م


ذهن، خودکامگی را از حد گذرانده است! دل رفته پشت فرمان ذهن نشسته و هرجور که می خواهد می راند، کاری هم به قوانینی که به آن حکم می شود ندارد. از صبح دارم با خودم کلنجار می روم 2 صفحه مطلب رساله ای ترجمه کنم، اما امروز نه روزگار fortochka ترجمه کردن است و نه درس خواندن. کلاً این روزها همه همراهند و مغز که باید باشد نیست! استرس گرفته ام تا حد تهوع، نزدیکی های ظهر دادخواستی تسلیم محکمه ی "منطق"ی که کار نمی کند کردم ؛ جواب واضح ست: یک هیچ به نفع دل. تابلو از جلوی چشم کور دل بر می دارم و می گذارم بزند به دریا... می روم سر کلاس درس آوینی ؛ "فتح خون" و :مناظره ی عقل و عشق" اش...

**************

شاگرد: سال 60 هجری : معاویه در آستانه ی مرگ ، برای فرزندش یزید بیعت گرفته است. شب مرگ پدر، فرزند پیکی به حاکم مدینه می فرستد تا از 3 شخصیت مهم آن زمان جهان اسلام برای خویش بیعت ستاند: عبدالله بن زبیر ، حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عمر... حسین (ع)، همان شب به دارالحکومه فراخوانده می شود. حسین بن علی : "چون منی، شبانه بیعت نمی کنم، در روز و در حضور مردم این کار را انجام دهیم...

اهل بیت شبانه برای وداع به زیارت قبر پیامبر شتافته و از آن جا کاروان به بیراهه می زند. مقصد ، مکه است، به 2 دلیل: 1- مکه محل امن است و فعلاً تهدیدی وجود ندارد و حاکم مکه هنوز کاری به کار امام ندارد و 2- امام قصد روشن گری دارند و چیست قصد امام جز "امام" گری در حیات این دنیا؟ اواخر رجب است ،چهار ماهی در مکه این روند ادامه دارد. امام، امام است، دلسوزتر از مادر به نوزادش، مکیان را نه قبیله به قبیله، که نفر به نفر پیک میفرستد، نامه می دهد، صحبت می کند، تا از فاجعه ای به نام "یزید"، که دامن گیر جهان اسلام شده است،آگاهشان کند. و این حرکت ست که تا ظهر عاشورا و با ندای "هل من ناصر ینصرنی"امام ادامه می یابد. امام یار برای "خود" نمی خواهد. می خواهد مردم را "یارِ امام" گرداند تا به این واسطه سعادت مندشان گرداند...

ماه ذی الحجه فرا می رسد، چهار ماه تلاش خستگی ناپذیر برای روشن گری مردمی که همه مسلمان شده ی "امام و پیغمبر دیده" اند، کافی نیست؟...حاشیه ی امن زمانی امام پایان یافته است، خبر می رسد سپاه یزید در راهند برای دستگیری امام در مکه و کشتن او! یک روز قبل از عرفات است. کیست که در آن برهه از زمان بیش از حسین ، عرفات را بفهمد؟ در عرفات زمان و مکان خدائی ست و کیست جز حسین که بیش از او عشق به چنین لحظاتی در سینه داشته باشد؟ اما... باید بروند...

·          راوی :  آماده باشید که وقت رفتن است.

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... واین هر دو، ‌عقل وعشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.

در روز هشتم ذی الحجه، یوم الترویه، امام حسین آگاه شد که عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام برند و اگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشکنند. آنان که رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن راچه می دانند؟ کعبه آنان که درمکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند؛ کعبه آنان قصر سبزی است در دمشق که چشم را خیره می کند. آنجا بهشتی است که در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی کفایت کند... واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حکم می راند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم ، بر خیال پرستانی که در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، ‌سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند ، حال آنکه این همه ، سرابی است که از انعکاس نور در کویر مرده دل های قاسیه پیدا آمده است .

کعبه قبله احرار است . رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند . امام برای اعمال حج احرام بسته است و لکن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را ازچشم ها پنهان دارند ... شکستن حرمت حرم خدا برای آنان که کعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی که امام حسین(ع) برای پرهیز از این فاجعه مکه را ترک گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن که می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است ، درمی یابد که شکستن حرمت حرم آن همه عظیم است که چیزی را با آن قیاس نمی توان کرد.

بلا در کمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو ، شتابان ، بر آسمان دره تنگ مکه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار کلام "کُن" بی قرار بودند ؛‌ و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون . در میان "کُن" و "یکون" تنها همین "فا" ( ف ) ‌فاصله است ،‌ و آن هم در کلام ، نه در حقیقت . آیا امام که خود باطن کعبه است ، اذن خواهد داد که این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شکسته شود‌؟ ... خیر.

 

شاگرد: باید روز هشتم از مکه خارج شوند، بلکه ذهن آن ها که هشیارند به کار افتاده و به فکر روند که چرا امام فقط 2 روز دیگر تا اتمام حج صبر نکرد؟ مگر چه اتفاق مهمی در حال وقوع است؟ تدبیر فرهنگی امام کارگر افتاده است و گروهی هشیار می شوند. یا همان روز یا بعد از اتمام حج، تعدادی خود را به قافله ی عشق می رسانند. نوشته اند :در این ابتدای مسیر هزاران نفر حج را رها کرده و با امام در این سفر همراه شده اند. باید ماند و ریزش ها را دید...

-----

راوی : استاد، سید مرتضی آوینی

شاگرد : م.م

  • م.م

دلم اصلاً نمی خواهد این خلسه تمام شود!

چقدر مهارت می خواهد "بودن" در تمام لحظات زندگی

چیزی را از قلم نینداختن و "همه" را تجربه کردن

این روزها اصلاً دست و دلم به درس و دانشگاه و کار نیست.

مطابق تقویم پیش رفتن هم کلاً چیز خوبی ست.

گذر ایام سریع تر از آن ست که وقت غر زدن برایم باقی گذارد

خدا به خیر کند

خدا به خیر کند

 

  • م.م

یکی از جهادها هم جهاد فکری است. چون دشمن ممکن است ما را غافل کند، فکر ما را منحرف سازد و دچار خطا و اشتباهمان گرداند؛ هر کس که در راه روشنگری فکر مردم، تلاشی بکند، از انحرافی جلوگیری نماید و مانع سوءفهمی شود، از آن جا که در مقابله با دشمن است، تلاشش جهاد نامیده می شود. آن هم جهادی که شاید امروز، مهمّ محسوب می شود.
باید به فکر بروید، که چرا چنین شد؟
اتّفاقی که افتاده است، در صدر اسلام است. من یک وقت عرض کردم: جا دارد ملت اسلام فکر کند که چرا پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر، کار کشور اسلامی به جایی رسید که مردم مسلمان - از وزیرشان، امیرشان، سردارشان، عالمشان، قاضی شان، قاری شان و اجامر و اوباششان - در کوفه و کربلا جمع شدند و جگر گوشه ی پیغمبر را با آن وضع فجیع به خاک و خون کشیدند؟! خوب؛ انسان باید به فکر فرو رود، که چرا چنین شد؟
...

از هر طرف می رویم به خواص می رسیم/ خواص! خواص! طبقه ی خواص!
از هر طرف حرکت می کنیم، به خواص می رسیم. تصمیم گیری خواص در وقت لازم, تشخیص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنیا در لحظه ی لازم، اقدام خواص برای خدا در لحظه ی لازم. اینهاست که تاریخ و ارزشها را نجات می دهد و حفظ می کند! در لحظه ی لازم، باید حرکت لازم را انجام داد.اگر تأمل کردید و وقت گذشت، دیگر فایده ندارد... در عصر روز هجدهم بهمن ماه 57، در تهران، حکومت نظامی اعلام شد.امام به مردم فرمود: "به خیابان ها بریزید." اگر امام در آن لحظه چنین تصمیمی نمی گرفت، امروز محمدرضا در این مملکت بر سر کار بود؛ یعنی اگر با حکومت نظامی ظاهر می شدند، و مردم در خانه هایشان می ماندند، اول امام و ساکنان مدرسه "رفاه" و بعد اهالی بقیه مناطق را قتل عام و نابود می کردند؛ پانصد هزار نفر را در تهران می کشتند و قضیه تمام می شد. چنانکه در اندونزی یک میلیون نفر را کشتند و تمام شد. اما امام، در لحظه لازم تصمیم لازم را گرفت.

....خواص! خواص! طبقه ی خواص! عزیزان من! ببینید شما جزو کدام دسته اید؟ اگر جزو خواصید - که البته هستید - پس حواستان جمع باشد.
بخشی که باید روی آن کار شود، تطبیق با وضع هر زمان است. نه فقط زمان ما، بلکه هر زمان. باید معلوم شود که در هر زمان، طبقه ی خواص، چگونه باید عمل کنند تا به وظیفه شان عمل کرده باشند. این که گفتیم اسیر دنیا نشوند یک کلمه است. چگونه اسیر دنیا نشوند؟ مثالها و مصداقهایش چیست؟
عزیزان من! حرکت در راه خدا، همیشه مخالفینی دارد. از همین خواصی که گفتیم، اگر یک نفرشان بخواهد کار خوبی انجام دهد - کاری را که باید انجام دهد - ممکن است چهار نفر دیگر از خودِ خواص پیدا شوند و بگویند آقا، مگر تو بیکاری؟! مگر دیوانه ای؟! مگر زن و بچه نداری؟! چرا دنبال چنین کارها می روی؟! کمااین که در دوره ی مبارزه هم می گفتند.
اما آن یک نفر باید بایستد. یکی از لوازم مجاهدتِ خواصی، این است که باید در مقابل حرفها و ملامتها ایستاد. تخطئه می کنند، بد می گویند، تهمت می زنند؛ مسأله ای نیست.

رهبر معظم انقلاب، 2/3/1375

  • م.م

قافله ی عشق در سفر تاریخ است

و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا"

...و تو ای آنکه در سال شصت و یکم هنوز در ذخائر تقدیر نهفته بودی و اکنون... پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید مشو، که تو را نیز عاشورائی است و کربلائی که تشنه ی خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایت هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان خود را به قافله سال شصت و یکم هجرت برسانی...

شهید سید مرتضی آوینی

-----

شرمنده ایم ز دوست که دل نیست قابلش

باید برای او، سری دست و پا کنیم...

-----

  ب.ن : مطلب بالا گزیده ای بود از مقاله ای از آوینی. بهتر دیدم گزیده ای نسبتاً کامل تر را اینجا قرار دهم ، کل مقاله طولانی ست و کسی علاقه مند باشد در سایت آوینی دات کام هم می تواند مطالعه اش کند . فعلاً در حد وقت های گذری روزانه همین مقدار کافیست! باشد که خداوند وسعتی در وقتمان دهد ...

 

قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.

... و تو ، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب کنید ، قافله در راه است . می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهکاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند . آدم نیز در این قافله ملازم رکاب حسین است ، که او سرسلسله خیل پشیمانان است ، و اگر نبود باب توبه ای که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است ، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان ، در این برهوت گمگشتگی وا می ماند. ....

ای دل! تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند ! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده حق نهاد ؟ ای دل! نیک بنگر تا قلاّده دنیا ا برگردنشان ببینی و سررشته قلاّده را ، که در دست شیطان است . آنان می انگارند که این راه را به اختیار خویش می روند ، غافل که شیطان اصحاب دنیا را با همان غرایزی که در نفس خویش دارند می فریبد. ....

راستی را که تحلیل وقایع تاریخ سخت دشوار است . سرّ دشواری کار ، در پیچیدگی های روح آدمی است . وقتی که مه در عمق دره ها فرو می نشیند ، اگر چه تاریکی کامل نیست، اما آفتاب پنهان است و چشم انسان جز پیش پای خویش را نمی بیند . اگر نباشد اینکه آفریدگار، ما را در کشاکش ابتلائات می آزماید ، عاداتمان را متبدّل می سازد و شیاطین پنهان در زوایای تاریک درون را در پیشگاه عقل رسوا می دارد، چه بسا که دراین غفلت پنهان همه عمر را سر می کردیم و حتی لحظه ای به خود نمی آمدیم . آنچه حُر را در دستگاه بنی امیه نگه داشته ، غفلت است ... غفلتی پنهان . شاید تعبیر « غفلت در غفلت » بهتر باشد ، چرا که تنها راه خروج از این چاهِ غفلت آن است که انسان نسبت به غفلت خویش تذکر پیدا کند . هر انسانی را لیله القدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حُر رانیز شب قدری اینچنین پیش آمد ... «عمربن سعد » را نیز ... من و تو را هم پیش خواهد آمد .اگر باب یا لیتنی کنت معکم هنوز گشوده است، چرا آن باب دیگر باز نباشد که : لعن الله امه سمعت بذلک فرضیت به ؟ ....

اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفکری است خاص این عصر ، دراشتباه است. بیاید و ببیند که اینجا نیز، نیم قرنی پس از حجه الوداع ، همان انگار باطل حاکم است . حکام جور را در همه طول تاریخ چاره ای نیست جز آنکه داعیه دار این اندیشه باشند، اگر نه ، مردم فطرتاً پیشوایان دین را به حکومت می پذیرند و حق هم همین است . اما در اینجا نکته ظریف دیگری نیز هست. ظاهرِ دین ، منفکّ ازحقیقت آن ،هرگز ابا ندارد که با کفر و شرک نیز جمع شود و اصلاً وقتی که دین از باطن خویش جدا شود، لاجرم به راهی اینچنین خواهد رفت .

  • م.م

 جای بسی خوشحالی ست که اخیراً روحانیون برجسته کشور و نیز اساتید روشن (روشن به معنای توجیه شده و نه روشن فکر!) سیر تفکرات، تلاش ها، تحقیق ها و سخنانشان با حرف های رهبرمان به روز می شود. قبلاً  گوش زیاد بود برای شنیدن و بازگو کردن، اما نه دقیقاً به این معنایی که الان اتفاق افتاده است. این اواخر (من اسمش را میگذارم بعد از دوره ی گذار از فتنه ی 88) نخبگان این قشر(اساتید حوزه-دانشگاهی) متوجه این موضوع شده اند که صرف انعکاس حرف های رهبری و نه تلاش برای تبیین دقیق آن ها به طور عملی، کاری را از پیش نمی برد و تبدیل می شود به فریادهای حزن انگیزی که از نشنیدن ها، نفهمیدن ها و عمل نکردن ها ، بعد از سال ها از زبان مقام معظم رهبری زیاد می شنویم. هرچند این قشری که در مورد آن ها حرف میزنم هنوز خیلی معدوداند، اما از آن جا که از الگوهای اصلی در این مسیر شناخته می شوند و خیلی زود دیگرانی پیدا می شوند که می خواهند مثل آن ها رفتار کنند، بازخورد گسترش این نوع تلاش برای دیگران در آینده ای نزدیک بسیار امیدوار کننده است.

به عنوان مثال ؛ کمتر از یک ماه از سخنان رهبر در مورد "سبک زندگی" نگذشته بود که بیلبوردها و آگهی های جلسات و همایش ها در این زمینه در سطح دانشگاه تهران زیاد شد. پرچم داران این مکتب ، کسانی مثل آقایان رحیم پور ازغدی، پناهیان،عباسی و ... از جمله کسانی هستند که دغدغه های فرهنگیشان منجر به تلاش های خستگی ناپذیری شد که هرچند، سال ها با بی توجهی از سوی جامعه یا کم فهمی هایی مواجه شدند، اما اکنون دارد به ثمر می نشیند. اگر بخواهیم به قول هنری ها آوانگارد هم باشیم، رهبر همیشه ناب ترین ایده ها را برایمان ارائه می دهند، تلنگرهایی که اگر خوب حواسمان جمع باشد و از سر بازیگوشی از دستشان ندهیم خیلی زود و سر به زنگاه ما را متوجه اصلی ترین مسائل مورد نیاز جامعه مان می کند و از هرگونه بیهوده کاری در امانمان می دارد. و این دقیقاً یعنی هدایتی که عمیقاً لحظه به لحظه دنبال و محتاج آن هستیم.

"سبک زندگی" چیزی نیست که رهبرمان جدیداً به آن اشاره کرده باشند، حرف بزرگی ست که نه تنها آیت الله سید علی خامنه ای، که امام خمینی و سایر رهبران جامعه ایران نیز در طول تاریخ اسلامی خود بخش بزرگی از تلاششان در این مسیر بوده است، منتها از آنجا که ما گوش هایمان خیلی فرنگی شده است و تا کلمه ای باکلاس به آن اصابت نکند سنسورهایش فعال نمی شود، به آن توجه نمی کردیم. "سبک زندگی " هم از آنجا که از یک منظر ترجمه ی واژه ی غربی "life style" است(هرچند منظور نظر ما به هیچ وجه life style غربی نیست و حتی قالب هم در این ماجرا فرق می کند ، چه برسد به محتوا...) اما همین موضوع باعث شده که تلاش های غربی ها یک بار دیگر به سمتی رود که ما مجبور شویم به آن ها مهربانانه بخندیم و بگوئیم: یک هیچ به نفع ما! چرا که باز هم آن ها (از سر صدق البته) صورت مسئله ای را کشف کرده اند که جواب آن را به بهترین شیوه ی ممکن نزد ما (اسلام) خواهند یافت، و حالا این ما خواهیم بود که کم کاری هایمان و عدم تلاشمان برای گرفتن ماهی از این آبِ نه چندان گل آلود و بلکه بسیار زلال و روشن، تا ابد خسران و سرافکندگی را برایمان به دنبال خواهد داشت، هم نزد فرزندانمان و هم در نهایت به درگاه خداوند.  خوب است تا غربی ها برای پیدا کردن پاسخ های روشن فکرانه،بیش از این مکاتب شرقی مثل بودا و تائو و جریان های ضد فرهنگی را توی سر عالم علم نکرده اند،بجنبیم و یک بار هم که شده، نه در مهندسی و نانو و سلول های بنیادین، بلکه در علوم انسانی حرف اول را بزنیم!

شروعی تازه از این نهضت با بحث های تبلیغی ایام محرم همراه شده است. سخنرانی های استاد پناهیان، که از امروز در دانشگاه تهران* شروع شده است، سخنان سید احمد خاتمی که در رواق امام خمینی حرم رضوی ایراد خواهند شد، سخنان شیخ حسین انصاریان در مساجد تهران و ... نمونه هایی خوب هستند برای سایر مبلغینی که گمان می کنند در محرم فقط باید تاریخ عاشورا را روخوانی کرد و لاغیر.

 -----

*امروز در مسجد دانشگاه دیدیم چطور می شود از بروزترین موضوعات دنیا حرف زد و سوال مطرح کرد و جواب را در روضه ی اباعبدالله علیه السلام گرفت.

"قرآن و عترت تا قیامت جدائی ناپذیرند"،یعنی قرآن را نفهمیدید بروید سراغ اهل بیت. در قرآن همه چیز هست، پس باید باور کنیم که جواب همه چیز را هم می شود در عاشورا پیدا کرد، عاشورا یک دفتر زندگی ست، یک سبک زندگی که ورژن آن را تا قیام قیامت هم می شود بروز کرد...

<
  • م.م


در بطن همه ی تلاش های ما آرمان کربلا نهفته است

و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا به امروز، لحظه ای برما نگذشته است جز آنکه آن را با عاشورا محک زده ایم

و سِرِّ استقامت ما نیز اینجاست...

گنجینه، ص 25 ، سید مرتضی آوینی

  • م.م


"تنها دویدن" یک استراتژی ست. دقیقاً چیزی ست که به من و امثال من هایی که در رقابت های ناسالم –علمی،کاری و....- گیر کرده ایم نیرو می دهد. یک استراتژی که اجازه میدهد به روشی توجیه پذیر سرمان را توی لاک خودمان بکنیم و گوشمان را بگیریم تا کمتر بفهمیم تلاش های رفقایمان برای دور زدنمان را! سرمان را که بالا نمی کنیم گمان می کنند نمی فهمیم، اما خوب دیگر... به قول پدر:

خوش عالمی ست عالم دیوانگی اگر

موی دماغ من نشود شخص عاقلی!

ادامه را با کسب اجازه از یانون دیزاین و آقای ص.لطفی زاده در بلاگم قرار می دهم، چرا که از آن چیزهایی ست که معتقدم باید جلوی چشمم باشد!

 

 

یانون‌دیزاین - ص. لطفی زاده (دانشجوی کارشناسی معماری؛ دانشگاه هنر)
———-

حادثه اسف بار زلزله آذربایجان بیش از هرچیز من ورفقای معمارم را یاد تجربیات ارزنده پروفسور نادر خلیلی و آمادگی او برای بازسازی شهر بم بعد از زلزله آن سال آن هم در شش ماه انداخت.... نادر خلیلی اگرچه به جامعه مذهبی سنتی به ظاهر تعلق نداشت اما آرا و افکارش شاید بیش از هر قشری در دل و ذهن همین جامعه جای می گرفت و اگر نبود سیاست های اموزشی غلط و نگاه های تنگ نظرانه شاید امروز شکوه دوباره معماری ایرانی اسلامی را با او و نگاه پیش روی او شروع می کردیم. نادر خلیلی نه یک پایان که آغازی ست بر جریان نوزایی معماری ایرانی اسلامی و از این حیث شناخت او و آرایش و لطافت های نگاهش برای آنان که ادامه دهنده این جریان هستند امری لازم است

صادق لطفی زاده در یادداشت کوتاهی با اشاره به یکی از این لطافت ها سعی دارد تا شما را به خواندن زندگی نامه او ترغیب کند.

 ———-

 

 

درگیری من با کتاب "تنها دویدن" مصادف شد با اتفاق ناگواری که مردم عزیز آذربایجان با آن مواجه شدند و بد ندیدم این کتاب را معرفی کنم تا جمع بیشتری از دوستان از محتویات این کتاب ارزشمند بهره ببرند.

می توانم بگویم تنها باری بود که یک کتاب 300 صفحه ای را این قدر سریع تمام کردم. کتاب تنها دویدن روایت تلاش یک معمار برای رسیدن به هدفش است در سخت ترین شرایط ممکن. کتاب بیشتر به رمانی مهیج درباره یک معمار می ماند. معماری که در سن چهل سالگی شاید دنبال معرکه گیری باشد و هزار دلیل در اطرافش وجود دارد تا از راهی که انتخاب کرده صرف نظر کند. اما او در میان مشکلات مختلف به خودشناسی و کشف و شهودهایی دست پیدا می کند و هر روز محکم تر از قبل در مسیری که انتخاب کرده تنها به راهش ادامه می دهد:

"یک روز زمستان پسر کوچک خود را که چهار ساله بود به پارک بردم. نزدیک زمین بازی چند پسر و دختر که تقریبا دو برابر سن او را داشتند با هم بازی می کردند و دستان که پسری شاد و خونگرم بود خود را داخل بازی آن ها کرد و با آن ها دوست شد. بازی بچه ها پس از چند دقیقه به صورت مسابقه دو در اطراف جاده ای در میان درختان در آمد. بعضی از پدر و مادرها که مسابقه را تماشا می کردند شروع به تشویق بچه ها و دست زدن برای آن ها که سریع می دویدند کردند و البته هر بار بچه های بزرگ تر اول می شدند. در دور چهارم مسابقه پسر کوچک من  که در هر نوبت از بقیه دیرتر به نقطه پایان مسابقه رسیده بود نفس نفس  زنان با چشم های گریان پیش من آمد و گفت:

-بابا، بابا من می خواهم تنها مسابقه بدهم!

چند لحظه طول کشید تا حرف او را فهمیدم ولی وقتی ناگهان متوجه در خواست اوشدم از روی نیمکت بلند شده، جلو رفتم و در حالی که بچه ها برای مسابقه بعدی دور شده بودند من خط جدیدی برای شروع مسابقه کشیدم و پسرم را آماده کردم. آن گاه شمردم: یک، دو، سه. و پسر کوچکم به تنهایی شروع به دویدن کرد. او به تنهایی مسابقه می داد. این بار که او جاده را دور زده و برگشت با آن که مدتی طول کشیده بود اما با شادی از دور به طرف من دوید و برگ خشکی را که در راه پیدا کرده بود و در دست داشت به من داد. او نه تنها از این مسابقه لذت برده بود بلکه به اندازه کافی هم وقت داشت که در بین راه برگ زیبایی پیدا کند و بالاتر از همه این که اول هم شده بود. او یک بار ، دو بار و چند بار با خودش مسابقه داد و هر بار راه جدیدی پیدا می کرد و هر بار هم اول می شد.

حالا من با خودم فکر میکنم که آری به تنهایی مسابقه دادن بالاترین لذت و شوق به زندگی را همراه دارد. تنها دویدن را همه باید بیاموزند. تنها دویدن شتاب در رسیدن به جایی نیست، حرکتی است در ژرفای خود و طبیعت. این نکته در آن روز و در آن موقعیت شلوغ و پرهیاهوی زندگی من، لحظه ای بیدار کننده و اثرگذاربود." (صفحه 63 کتاب تنها دویدن)

وقایع این کتاب مربوط به دورانی است که کشور برای پیشرفت و ترقی نگاهش را تماما به غرب دوخته. جادوی آهن و سیمان همه را مسحور کرده و در این میان قشر تحصیل کرده بیشترین نقش را داشته اند. قهرمان داستان اما در دنیای اسطوره ای و سنتی خودش به دنبال  کیمیایی از ترکیب چهار عنصر اصلی است تا بتواند خانه ای یک پارچه بسازد.خانه ای سفالی که مانند کاسه ای بالعکس، فضایی یکپارچه را ایجاد کند.

این کتاب شرح سال های است که نادر خلیلی* تلاش می کند در خلاف جهت رودخانه غرب زدگی در حوزه معماری شنا کند. در این میان انقلاب  پیروز میشود و او همراه با تلاطم های اجتماعی به دنبال سامان دادن به ایده خود روستایی را پیدا می کند تا رویایش را عینی کند.

گمان می کنم بیشتر از این نیاز به لو دادن محتوای کتاب نباشد. کتاب را بخوانید و از عناصر و جزئیاتش لذت ببرید!

------------

*نادر خلیلی نویسنده مهندس معمار پس از پنج سال سفر و پژوهش با موتور سیکلت در روستاهای ایران تنها دویدن را نوشته است.
خلیلی مبتکر خانه های سرامیکی (گلتافتن) متولد سال 1315 در تهران است که تحصیلات و تجربیات خود را در ایران، ترکیه و امریکا کسب کرده است. کتابهای تنها دویدن و خانه های سرامیکی او در سطح جهانی منتشرو تجدید چاپ شده است. مهندس خلیلی برنده جوایز تکنولوژی ممتاز از انیستیتو آرشیتکتهای امریکا و طرح معماری از سازمان هنرهای ملی آن کشور و دریافت کننده تقدیر نامه از سازمان ملل متحد جهت اسکان برای محرومین جهان شده است. طرح های پیشتاز خلیلی جهت اسکان بر روی کره ماه بر اساس فلسفه یکتایی ارکان(آب و باد و خاک و آتش) و معماری و شهرسازی سنتی کویری ایران چندین بار در کنفرانس های بین المللی فضایی ارائه و منتشر شده است.
او همچنین سالها در به عنوان استاد در دانشگاه معماری و مشاور هنرهای سنتی سرخپوستان تدریس کرده است.  

 

                                                       

                                                       فضای داخلی گنبد رومی؛ یکی از آثار مهم و نمادین نادرخلیلی

گنبد در حال ساخت

بیرون یکی از خانه های ساخته شده با الگوی ابرخشت نادرخلیلی

فضای داخلی خانه

 

  • م.م


حماقت

اعتماد بنفس در حد سیکل

نا امیدی ،

خستگی،

له شدگی ،

کوفتگی،

جهالت محض و

پارگی رگ های کله ات حتی

....

حس هایی هستند که می توانند در یک نصف شب، همه با هم توی سر تو خراب شوند و خواب را از تو بگیرند، 

وقتی بخواهی:

علوم انسانی ، هنر و مهندسی را با هم بخوانی

هییییع

آقای بهجت جان، چقدر یادتان از پست های پیش این جا خالیست : "خدا کند شغل نافع به حال خود را..."

خوب طبیعی ست که نشود توی همه اش آدم شد دیگر؟ طبیعی نیست؟L

وای خدای من

اندازه ی یک بچه دایناسور مادر از دست داده قاطی ام...

 

  • م.م
script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://scas.ir/wp-content/uploads/2012/12/scas-right.js‘>