· راوی : صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است . هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند ؟
الرحیل ! الرحیل !
اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !
اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این اوست که ما را کش کشانه به خویش می خواند.
شاگرد: امام در تمام طول مسیر، طبق روال 4 ماه گذشته و در راستای همان شیوه ی پیغمبری جدش رسول الله، همچنان به "بیائید"ها و "همراه شوید"ها ادامه می دهد، اما، از جائی به بعد ، دیگر "بیائید"ها با "بروید" ها همراه می شوند، و این شیوه تا شب عاشورا و تاریکی خیمه گاه برای رفتن آن ها که نمی خواهند بمانند ادامه می یابد. چرا؟! این همه تلاش برای آمدن، و حالا بروید؟!
امام می داند، این آمدن ها آن قدری نیست که در سرنوشت نظامی جنگ تأثیری داشته باشد، او "آمدن" را که مساوی با "سعادت" است برای همه می خواهد، دوست و دشمن فرقی نمی کند. اتفاق حکیمانه ای در حال وقوع است؛ اتفاقی که مصداق ] ادعوا الی الله علی بصیرةٍ...[ است: آن ها که همراه شده اند باید ادامه ی راه را بر اساس بصیرت طی کنند. امام خود، مطمئن به حرکتی ست که در پیش گرفته است، باید همراهان او نیز بر همین طریق باشند و لاغیر، چرا که اگر جز این باشند، پایشان در لحظات حساس تصمیم گیری خواهد لغزید، آن ها باید امام را "امام" بدانند، آن ها باید بفهمند "امام" به چه معناست، مبادا او را حاکم آینده بدانند یا چیز دیگری که یا طمع برانگیز است یا ساده انگارانه.
· راوی : یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که :الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. این دعوت فَیَضانی است که علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و ... بدان که سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،حسین . نمی تپد ، حسین حسین می کند .
شاگرد: در بین راه بسیاری عزم بازگشت می کنند، امام نگران خود نیست، نگران آن هاست، آن ها که با این تصمیم خود را به نردبان سقوط می سپارند، پس سفارششان می کند:]چنان دور شوید که صدای استغاثه ی من و فرزندانم را نشنوید، می ترسم از بلائی که گریبان آن هایی را می گیرد که می شنوند و پاسخ نمی گویند...[* و به این ترتیب راهکارهای دوری از هلاکت را به دوست و دشمن نشان می دهد.
و قطعاً این یکی از بزرگ ترین خصوصیات عاشوراست، که آن را از سایر اتفاقات تاریخ جدا می کند و این چنین اثرپذیری را از خود به جا می گذارد :
غربال گری
عاشورا قابلیت غربال گری عظیمی را به نمایش گذاشت.
ریزش هزاران هزار نفر به فاصله ای بیست و چند روزه ، از مکه تا کربلا، و از آن طرف کوفیان و ..، چیزی نیست که شنیدنش برایمان عجیب نماید و بتوانیم به راحتی انگشت اتهام به سمتشان نشانه کنیم، فرازهای زیارت عاشورا را در برائت از ایشان فریاد بزنیم و ساده لوحانه اشک بریزیم و با خیال راحت شعار دهیم " ما اهل کوفه نیستیم..."
هر کس به بهانه ای می خواهد برود، همه قلباً حسین بن علی (ع) را دوست دارند، حتی از این جدائی اشک می ریزند، تا آن جا که گروهی می روند و بر فراز تپه هایی، اطراف میدان نبرد می نشینند و آماده می شوند تا روز عاشورا برای پیروزی حسین (ع) و یارانش دست دعا به درگاه خدا بالا ببرند!**
کسی می گوید: من نمی آیم ولی اسب و شمشیرم را تقدیم میکنم ؛ امام برایش ناراحت می شود و می گوید: خودت را می خواستیم...*
دیگری***، عیال وار است، مدیون است، نمی خواهد فعلاً شهید شود! پس شجاعانه(!) پیشنهادی به امام می دهد و عهدی با او می کند: می آیم و می جنگم، تا آخرین لحظه، فقط تا آخرین لحظه ، و بعد من و تو از هم جدا می شویم! سر عهدش هم می ماند؛ با قافله تا کربلا می آید ، تا آخرین لحظات همراه حسین (ع) در میدان حضور دارد، می جنگد، یاری می کند... وقتی امام دیگر کسی برایش نمانده است، رو به او عهدشان را یادآوری می کند؛ امام نگران او هست و می گوید"برو، اما... چگونه می خواهی از این میدان جان سالم به در بری"! او هم به اسبی که از قبل پشت خیام پارک(!) کرده است اشاره می کند و به امام می گوید نگران نباشید، خواهم رفت! او می رود و اتفاقاً از بزرگترین ناقلان کربلا هم می شود و باز هم خدمات بزرگی می کند!
شاید این جاست که حادثه ی عاشورا ، بزرگترین سؤالش را تصویر می کند :
هر کس تا جائی همراه است، تو تا کجای این مسیر را همراهی؟!
پاسخ خانم سنی مذهب نیجریه ای که برای اولین بار در زندگی اش ماجرای عاشورا را از استاد**** شنیده است، شنیدنی ست:
It is not enough to be a muslim , what kind of muslim you are?...
· راوی: یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است .
الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب کنید.
------
* سخنانی که از امام نقل شده، نقل به مضمون اند.
**چقدر ترحم بر انگیز است حالمان در لحظاتی که شبیه آنان می شویم ]به یاد می آورم لحظاتِ "برای ظهور دعا کردن" های بسیاری را که عمر هم سر این کار گذاشته اند، عزیزانی با اعتقادات نسبتاً حجتیه ای مثلاً ، کسانی که واقعاً عزیزمان هستند ولی...![
***ضحاک مشرقی
****خانم استاد سیاح . مطالب نقل شده از شاگرد، برداشت هایی از سخنان استاد سیاح است.
- ۳ نظر
- ۰۴ آذر ۹۱ ، ۲۳:۵۰