قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

شیدائی قبیله ی عشق و عقیده ایم...

قبیلۀ ما

ما را نبی قبیله ی سلمان خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما او حساب کرد
از ما بترس طایفه ای پر اراده ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم



یاران! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،
که گذرگاه است ...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه رحل اقامت بیفکند ؟
الرحیل، الرحیل
یاران شتاب کنید! ...
(سید مرتضی آوینی)

این روزها که بحث فیلترینگ داغ است یادم افتاد به صحبت هایی که چندی پیش از جناب پناهیان خوانده بودم.

گفتاریست در باب تربیت انسان در جامعه ی اسلامی.

بعضی نکات بحث خیلی می چسبد به اتفاقات اخیرمان.

هرچند بسیاری از مسئولین وقتی برای خواندن و شنیدن این مباحث ندارند.اما برای شما مخاطب محترمی که فکر وارد شدن به این گروه را در آینده ای نه چندان دور در سر می پرورانید خواندنش مفید است!

لطفا وقت بگذارید.


 

سوال: شما اعتقاد دارید که سبک زندگی جهادی و انسان‎‎های جهادی مختص به بچه حزب‎اللهی‎ها و اردوی‎‎های جهادی و یک قشر خاص در جامعه نیست و در واقع انسان جهادی برای شما همان انسان طراز جمهوری اسلامی است؛ همان انسانی که رسالت جمهوری اسلامی به‎عنوان نهاد قدرت، تربیت و به‎وجود آوردن چنین انسان‎‎هایی است. از سوی دیگر دیدگاه جنابعالی این است که خود جمهوری اسلامی موانعی را برای تولید چنین انسان‎‎هایی به‎وجود می‎آورد که به عنوان مثال گاهی شما سیطره مکانیسم‎‎های انضباطی شهروندان را نام می‎برید که مثلا دوربین‎‎های مداربسته و کارت‎‎های ساعت‎زنی سعی در اخلاقی کردن شهروندان دارد و به باور شما این با اسلام قابل جمع نیست.آیا شما صریحا اعتقاد دارید که بسیاری از مکانیسم‎‎های انضباطی شهروندان با روح دین سازگار نیست؟ با چه استدلالی چنین  ادعایی می‎کنید؟

پناهیان: البته بنده نه از باب توجه کردن به زندگی جهادی، بلکه از این باب فکر می‎کنم کارت ساعت‎زنی نمی‎تواند زیاد اسلامی باشد که فلسفه وجودی آن جزا و پاداش فوری و معین و مشخص است و از آن جایی که انسان‎ها به هر نوعی که زندگی کنند، کم کم شخصیتشان تحت تأثیر نوع زندگی‎شان قرار می‎گیرد، این کارت ساعت‎زنی می‎تواند این آثار منفی را به ‎دنبال داشته باشد که تمام فعالیت‎‎های کارمندان یک محیط را کاسب‎کارانه کرده و انگیزه‎ها را بر اساس جزا و پاداش تنظیم کند. آن وقت اگر کارمندان آن مجموعه تحت تأثیر سبک زندگی کارت ساعت‎زنی نظم پیدا کنند، دیگر فرصتی برای نظم اخلاقی و تقوایی به آن‎ها نداده‎ایم. بنده تصور می‎کنم در سبک زندگی خودمان باید فضایی را ایجاد کنیم که فرصتی برای تمرین اخلاق و ایمان و تجلی آن وجود داشته باشد.شخصیت انسان باید در اثر تقوا به نظم برسد، نه با تشویق و تنبیه فوری

سوال: من این تناقضی که بین استفاده از کارت ساعت زنی و اسلام وجود دارد را خوب متوجه نمی‎شوم.

پناهیان:امیرالمؤمنین علی(ع) می‎فرماید: انسان باید شخصیتش در اثر تقوا به نظم برسد؛ در اثر خداترسی به کیفیت خوب در کار برسد. در اثر برای خدا کار کردن به بالاترین بهره وری برسد. وقتی کارفرما چنین انتظاری از کارمند خودش ندارد و هیچ تعریفی از این موضوع در محیط صورت نگیرد و روابط صرفا بر اساس دقایق کارت ساعت‎زنی باشد و مجازات‎ها فوری اعمال شود، دیگر انسان‎ها فرصت این را پیدا نمی‎کنند که بفهمند واقعا چه قدر نظم را با انگیزه‎‎های غیر مادی دوست دارند. فرایند تربیت یک فرایندی است که نیاز به فرصت دارد و اگر شما بخواهید انگیزه ایمان و تقوا را عامل نظم‎یابی یک انسان قرار دهید، باید به او فرصت دهید. روابط اگر زیاد ماشینی شود، فرصت برای عواطف، اخلاق و ایمان کم خواهد بود.در زمینه‎‎های دیگر هم همین‎طور است. شما هر جایی قوانین و ضوابط حقوقی را افزایش بدهید، فرصت را برای تعامل انسانی، اخلاقی و عاطفی کاهش داده‎اید. لذا این سؤال مطرح می‌شود که آیا واقعا راه رشد اخلاقی انسان این است که از ضوابط حقوقی فاصله بگیرد؟ البته فاصله گرفتن نه به معنای این‎که آن ضوابط را به‎عنوان حداقل رعایت نکند، بلکه به این معنا که فضای رفتاری خودش را تحت حاکمیت آن ضوابط قرار ندهد و آن را تحت حاکمیت ارزش‎‎های اخلاقی قرار دهد. امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرماید: «با مؤمنین ایثارگرانه برخورد کن و با سایر مردم منصفانه؛ عَامِلْ‏ سَائِرَ النَّاسِ‏ بِالْإِنْصَافِ‏ وَ عَامِلِ الْمُؤْمِنِینَ بِالْإِیثَار»(غررالحکم/ص467/ ح58)می‌توان در برخی محیط‌های کاری، فرهنگی حاکم کرد که نیاز به «کارت ساعت» نباشد

پناهیان : انصاف، اسکلت زندگی بشر است و اگر این اسکلت وجود نداشته باشد، با هر زلزله‎ای فرو می‎ریزد. ارزش عدالت وانصاف بالاتر از ارزش کرم است ولی ما برای کریمانه برخورد کردن باید یک فرصتی بگذاریم تا خودش را نشان دهد. یعنی ما می‎توانیم در برخی از محیط‌های کاری، فرهنگی را حاکم کنیم که نیازی به کارت ساعت زدن نباشد. این‎که تمام محیط‌های کار‎، بدون استثنا می‎خواهند خودشان را وابسته به کارت ساعت زدن بکنند، نشان‎دهنده این است که ما هیچ محیط برگزیده و افراد شایسته‎ای که فرا‎تر از این ضوابط حداقلی با آن‎ها ارتباط برقرار کنیم نداریم و یا این‎که مثلا وقتی می‎خواهیم رفتار کارمندان خودمان را با دوربین کنترل کنیم، نشان‎دهنده این است که ما از تربیت شخصیت آن‎ها عاجز بوده‎ایم و اصلا نمی‎خواهیم فرصتی برای امکان رشد شخصیت آن‎ها بگذاریم.کسی که فقط اسیر منافعش باشد و برای «آرمان» کار نکند، نمی‎تواند زندگی جهادی داشته باشد

 سوال: این انسانی که شما از لزوم تربیت او صحبت می‎کنید چه‎کسی است؟ آیا این همان است که شما نامش را انسان جهادی گذاشته‎اید؟

پناهیان : پایه‎‎های زندگی جهادی برمی‎گردد به استقلال روحی فرد و استقلال او در شکل‎گیری انگیزه‌هایش. اگر یک انسانی فقط اسیر منافع خودش باشد و برای آرمان کار نکند، نمی‎تواند زندگی جهادی داشته باشد. اگر یک انسانی تحت تأثیر جامعه قرار داشته باشد و هنجار‎های مختلفی که در سطوح مختلف جامعه هست، بر رفتار‎ها و انگیزه‎‎های این فرد تحمیل شود، این فرد نمی‎تواند زندگی جهادی داشته باشد. مثلا بگوید اگر من خانه آنچنانی نداشته باشم، به من چنین و چنان می‎گویند. حالا خودش هم زیاد طالب دنیا نیست ولی می‎خواهد استاندارد‎ها را در مقابل دیدگان دیگران رعایت کند. من الان فلان پست را نداشته باشم، می‎گویند تو بی‎عرضه‎ای. پس تلاش می‎کند برای رسیدن به مدیریت. از تمسخر دیگران می‎ترسد و استقلال روحی ندارد و می‎خواهد خودش را به استاندارد‎‎هایی که مردم به دلایل مختلف برای خودشان وضع کرده‎اند و هیچ پایه و اساسی ندارد، برساند این انسان چون از استقلال برخوردار نیست- چه استقلال در مقابل نگاه دیگران و چه استقلال از منافع خودش- نمی‎تواند زندگی جهادی داشته باشد. طبیعتا این شخص سبک زندگی‎ای را انتخاب خواهد کرد که تحت تأثیر منافعش به او تحمیل شده است. اگر کسی این استقلال را داشته باشد، بسیاری از این ویژگی‎‎های برجسته‎ای را که در ادارات و در نظامات اجتماعی و ساختار‎های حقوقی به‎دنبال آن هستند، با انگیزه فردی خودش به دست آورده است. یعنی او اگر ظلم نمی‎کند، از ترس قوه قضاییه نیست. او اگر خوب کار می‎کند، به‎خاطر حق الزحمه اضافه کار انتهای ماه نیست. اگر از او قدردانی نشود، قهر نمی‎کند چون او با انگیزه‎ای مستقل و درونی خوب کار می‎کند و برای این‎که خوب کار می‎کند، نیازی به تشویق ندارد.حتی منظم‎ترین ساختار‎های اجتماعی و نظارتی نیز نمی‎تواند جامعه‎ای سعادتمند درست کنند/جامعه بدون روحیۀ جهادی و ایثارگری به سعادت نمی‌رسد

سوال:آیا این همان انسان طراز جمهوری اسلامی است؟ همان انسانی که باید محصول حیات شهروندان در ساختار‎های جمهوری اسلامی  باشد؟

 پناهیان : دقیقا همین‎طور است ولی چون خیلی‎ها فکر می‎کنند که جهاد مسأله‎ای استثنایی در فضای دینی است و فضیلت غیرضروری تلقی می‎شود، ما مجبوریم با کلمه جهاد از آن یاد کنیم؛ در حالی‎که اگر چه ممکن است بعضی‎ها دین حداقلی داشته باشند، ولی قوام جامعه دینی همیشه وابسته به جهادگران است حتی در ایام صلح. بنابراین جهاد و روحیه جهادی و روحیه ایثار و استقلال روحی داشتن مربوط به دوران خاصی از بحران‎ها مثل دفاع مقدس نمی‎شود. اگر بخواهم حرف آخر را در این زمینه بزنم، باید عرض کنم که هیچ‎گاه منظم‎ترین ساختار‎های اجتماعی برای تنظیم روابط و نظارت بر رفتار‎ها نمی‎تواند جامعه‎ای سعادتمند درست کند؛ چون حیات اجتماعی انسان توسط خدای متعال به‎گونه‎ای طراحی نشده است که بشود این‎جامعه و این انسان را بدون زندگی جهادی و نگاه ایثارگرانه به سعادت رساند. معنای دقیق این حرف این است که جهادگری صرفا مربوط به جوامع بحران زده نیست؛ مربوط به جوامعی نیست که در اثر ستم‎‎های بی‎شمار دچار عقب‎ماندگی هستند والان مجبورند عقب‎ماندگی خود را با فعالیت بیشتر جبران کنند. جهادگری در یک جامعه منظم، متعادل و رو به پیشرفت با ساختار‎های اجتماعی متقن و نظارت‎‎های قوی مورد نیاز است و این است آن حقیقتی که ما باید به آن برسیم.

 با این دسته بندی شما از انسانی صحبت می‎کنید که دائما به‎دنبال منافعش نیست؛ احتمالا مبارزه با نفس می‎کند و خودش را با آموزه‎های دینی مدیریت و هدایت می‎کند.فرهنگ «کارت ساعت‎زنی» نمی‌تواند انسانِ جهادگر و ایثارگر تربیت کند

  سوال: به‎نظر می‎رسد شما اعتقاد دارید از دل ساختار‎ی که مبنا و نگاهش با کارت ساعت‎زنی طراحی شده‎ است، فردیت‎ها و هویت‎‎های این چنین درنمی آید؟

پناهیان: احتمالش خیلی کم است. اساسا من باید بگویم خیر؛ از دل چنین ساختاری، فرد جهادگری بیرون نمی‎آید ولی چون انسان‎ها دارای فطرت خدایی هستند و به فضایل برجسته معنوی و اخلاقی علاقه دارند، ممکن است با وجود تحمیل این سبک زندگی -که او را وادار می‎کند زندگی غیر مجاهدانه‎ای داشته باشد- خودش به‎دلیل عوامل بیرونی انسان مجاهدی باشد ولی کارت ساعت‎زنی کسی را برای زندگی جهادی تربیت نمی‎کند. این‎طور نیست که شما بگویید من یک مدتی با کارت ساعت‎زنی تمرین می‎کنم و بعد می‎روم تمرین می‎کنم برای ایثار .از دل این ساختار‎ها و مکانیسم‎‎های انضباطی به‎طور طبیعی انسان مجاهد بیرون نمی‌آید مگر این‎که کسی با داده‎‎های دیگری خودش را تحت تعلیم و تربیت دینی خاص قرار دهد و با این‎که در این فضا زندگی می‎کند، اما به یک زندگی جهادی خوب برسد.ساختارهای غربی غیرانسانی بوده و با سبک زندگی جهادی قابل جمع نیست/ در جوامع غربی سبک زندگی به توده مردم تحمیل می‎شود و این ریشه شروع فساد است

سوال: و از آن جایی که برای شما سبک زندگی جهادی موضوعیت دارد و آن را قابل جمع با مکانیسم‎ها و ساختار‎های مدرن و غربی نمی‎دانید، به نوعی خواستار از بین رفتن ساختار‎های متکی بر مکانیسم‎‎های انضباطی می‎شوید؟

 پناهیان : بله برای این‎که ما بتوانیم ساختار‎های غربی را از بین ببریم، باید همین کار را انجام دهیم. البته تعبیر بهتر از کلمه غربی این است که بگوییم ساختار‎‎های غیر انسانی و حتی این تعبیر بهتر از این است که بگوییم ساختار‎های غیر اسلامی. مگر اسلام چه ساختاری را به ما پیشنهاد می‎کند؟ می‎گوید ساختاری را طراحی کن که بتواند انسان را به اوج خودشکوفایی برساند. چه زمانی انسان به اوج رضایت‎مندی خواهد رسید؟ وقتی که انسان بیشترین شکوفایی را در استعداد‎ها و در فطرت خودش ببیند. من اساسا از شما می‎خواهم که بنشینید فکر کنید و تعریف یک جامعه پیشرفته را برای من توضیح دهید. آیا یک جامعه پیشرفته یعنی تنها برخی از افراد جامعه بتوانند نخبه بشوند حتی اگر بسیاری از کسانی که می‎توانستند نخبه بشوند در این فرایند از بین بروند؟ و برخی از این نخبه‎ها بتوانند برخی از این سرمایه‎داران را سرمایه‎دار‎تر بکنند تا آن‎ها با رفاه بسیار زیادتر از بقیه مردم و فراهم آوردن رفاه نسبی برای توده‎‎های مردم به سلطه خود بر جوامع ادامه دهند؟ آیا این معنای پیشرفت یک جامعه است؟ جوامع پیشرفته غربی تعریفی جز این ندارند. از میان مردم به برخی فرصت می‎دهند که نخبه شوند و از میان نخبگان بعضی‎ها را به‎کار می‎گیرند و از میان اختراعات و اکتشافات آن‎ها بعضی را مورد استفاده قرار می‎دهند. در این‎جا انسان‎ها به شیوه‎ای که خودشان دوست دارند، نمی‎توانند زندگی کنند. در جوامع غربی همواره سبک زندگی به توده مردم تحمیل می‎شود و ریشه شروع فساد هم همین است. انسان‎ها نمی‎خواهند این‎قدر فاسد باشند. اصلا انسان‎ها این‎قدر دنبال هرزگی نیستند. این به‎خاطر روش استکباری نظامات غربی است که دوست دارند توده‎ها را استثمار کنند و راهی جز این ندارند و این شیوه مدیریت جامعه است.باید علیه ساختار‎های غربی که اجازه خودشکوفایی به انسان‎ها نمی‎دهند قیام کنیم/ الان فیلم‎‎های سینمایی ما باید در جهت نقد قسمت‌های به ظاهر خوب تمدن غرب باشد

سوال: ولی شما فکر نمی‎کنید که جمهوری اسلامی خود نیز بسیاری از این مکانیسم‎ها را قرض می‎گیرد و در واقع در بعضی حوزه‎ها همان شیوه‎ها را اجرا می‎کند؟

پناهیان : بله الان عرض می‎کنم. ما باید علیه آن ساختار‎ها که اجازه خودشکوفایی به انسان‎ها نمی‎دهند و به معنای حقیقی کلمه فرصت مساوی برای انسان‎ها قایل نمی‎شوند، قیام کنیم؛ هرچند شعارهای‎شان را به‎صورت دموکراتیک بیان می‎کنند اما دروغشان دیگر بعد از این تجربه صد ساله ثابت شده است. قیام ما علیه این ساختار‎ها نه تنها باید با تکیه بر مفاهیم دینی و عقلانیت این مفاهیم باشد، بلکه باید با تکیه بر نقد عالمانه‎ای که در فضای دانشگاهی صورت می‎گیرد، این ساختار‎ها را ریشه کن کرده و ساختار‎های عادلانه دینی خودمان را جایگزین کنیم. اما خوشبختانه یا بدبختانه عملا چنین اتفاقی در جمهوری اسلامی نمی‎افتد! چون ساختار‎های جزئی هنوز اصلاح نشده‎اند. فطرت انسان‎ها و جذابیت و عقلانیت دین -که هر کس با آن ارتباط برقرار می‎کند، نمی‎تواند از کنارش به سادگی رد شود- عوامل رشد فرهنگی و معنوی ما هستند و گرنه کار شایسته‎ای صورت نگرفته است. الان فیلم‎‎های سینمایی ما باید در جهت نقد آثار مخرب تمدن غرب باشد؛ به ویژه آن بخش خوب غرب. ما در نشان دادن وجوه مخرب قسمت‎‎های به ظاهر خوب غرب کم کاری کرده‎ایم.نظم موجود در خیابان‎ها و زندگی غربی‌ها «نظم نامشروع» است

سوال: قسمت‎های خوب غرب چطور؟پناهیان : من وقتی می‎گویم غرب نمی‎خواهم به فساد کنار دریا‎ها و روابط مستهجن زن و مرد در آن‎جا اشاره بکنم و بگویم این‎ها خلاف شرع است. بنده می‎خواهم به ترافیک و نظم جاری در خیابان‎ها و زندگی غربی اشاره کنم و بگویم که اینها از راه درستی به دست نیامده‎ است. ما می‎توانیم نظم نامشروع یا نظم مشروع داشته باشیم؛ مثل پول نامشروع و پول مشروع. وقتی که نظم با انگیزه‎‎های انسانی درست ایجاد نشود، این می‎شود یک نظم نامشروع و نظم موجود در تمدن غرب هم نظم نامشروع است. این نظم به چپاول کشور‎‎های دیگر و غارت آن‎ها اتکاء دارد. این نظم به عقلانیت مادی و خودخواهی سرمایه‎داری وابسته است. این چیزی نیست که اسلام می‎خواسته است.

  • م.م

4 شنبه توی برد حوزه یکی از بچه ها نوشته بود :

چه زیباست دختر باشی و پدرت امام باشد

چه زیباست دختر باشی و ... خواهر و عمه و ...

....

تا رسید به اینجا:

"چه زیباست دختر باشی و همه تو را به پاکی و معصومیتت بشناسند..."

این جمله خیلی معمولی بود ، اما خیلی خیلی با دلم بازی کرد. وقتی تقارنش رو با تابلوی اون رزمنده توی خیابون کارگر فهمیدم...

انقد رو دلم تاثیر گذاشت که همون موقع 2زاریم افتاد که باید منتظر یه اتفاق از طرف شما باشم.

حدسم درست بود وقتی فرداش زهرا منو به یه سفر از پیش هماهنگ شده ی همه چیز تموم دعوت کرد. درست 3 ساعت قبل از سفر . بلیت آماده ، غذا آماده ، هماهنگیا تکمیل... باورم نمی شد. حتی تو ترافیک نوابم ماشین رو هوا میرفت و منو 10 دقیقه مونده به حرکت قطار رسوند به راه آهن .

یه لحظه که دلت واسه یکی از اعضای این خونواده بره ...برات سنگ تموم میذارن.

حالا فک کن : یه لحظه دلت واسه شاخ شمشادشون بره...

حکما اون لحظه، به قول استاد ، لحظه ی آخره ... !

حرم این دفعه با همه دفعات فرق داشت. دعاهام فرق داشت ، خودمم فرق داشتم. فکر کنم دارم فرق می کنم !

ممنونم بانو. ممنون از شما و برادر دوست داشتنیتون. ممنونم که نذاشتید تو خماری شرمندگیام بمونم.

عیدم مبارک !

  • م.م

دیروز که مثل همه ی ایرانی های دیگر(!) پیامک مبنی بر تحریم گوگل را دریافت کردم ، به اینکه ممکن است از طرف خود مخابرات باشد یا نباشد اهمیتی ندادم، اما صبح زود امروز که با فیلترینگ گوگل و جیمیل مواجه شدم ، ذهنم به همان سمتی رفت که اغلب می رود! اقلا نیمی از ۲۴ ساعت شبانه روز من گوگل روی صفحه ی کامپیوترم باز است، حالا یا googletranslate است یا gmail یا خود جستجوگر google ، و بدون این ها واقعا کارم لنگ است. به درستی یا نادرستی اش کاری ندارم. حرف سر این است که با این اوصاف عهد کردم که این ۲ روز را دندان سر جگر بگذارم ... این دندان سر جگر گذاشتن من در این حد بود که همه ی کارهایم را در این راستا تعطیل کنم الا دریافت نامه ی بسیار مهمی که قرار بود به جیمیلم بیاید. عدم دریافت این نامه درحد بهم خوردن قراری بود که از طرف استانداری هماهنگ شده بود.با این توجیه به خودم حق دادم راست بروم سراغ جیمیل و نامه را بگیرم و بیایم بیرون و بقیه ی کارها پر!!!

صبح امروز ، گوگل و جیمیل و حتی یاهو میل فیلتر شده بودند! کارد می زدند خونم در نمی آمد. آخر از چند روز پیش هم سر فیلتر شدن سایت همایشی که مهلت ارسال مقاله اش تا ۱ مهر بیشتر نبود حسابی اخلاقم بهم ریخته است! حرصش اینجاست که هی صفحه ی "پیوندها" باز میشود و با روشنفکری تمام می فرمایند "در صورت اشتباه در فیلتراسیون اطلاع دهید" ولی زهی خیال باطل که آقایان کوچک ترین توجهی به اطلاع رسانی ها بفرمایند!

قشنگی و ارزش این کار به این بود که خودجوش باشد. به این بود که مسلمانان خودشان این ضربه را وارد کنند ... آخر تا کی میخواهید اخلاقیات را زورکی تحمیل کنید...  

امروز همه اش حرف از این کار مسخره ی مخابرات و وزارت ارتباطات بود . حقش این بود که مردم خودشان پلیس همدیگر می شدند و خبر عمل به این قول را از هم میگرفتند...

در این که خط قرمز ما پیامبرمان است بحثی نیست ، در این که در این قضیه از هرچه لازم باشد به معنی واقعی و به دور از شعارزدگی خواهیم گذشت و منفعت شخصی و ... را کاری نخواهیم داشت هم شکی نیست ، اما همه ی این ها به خود مسلمان ها مربوط می شود و غیرت تک تکمان را میطلبد نه زور دولتمان را.

با این حرکت های نسنجیده و بیفکرانه ، انگیزه ی حرکت های دسته جمعی ارزشی را از ملت میگیرید آقایان محترم! حس بی اعتمادی یعنی این

  • م.م

19 سال پیش در چنین روزی...

مدرسه شهید فرج الله محمدی، شیراز...

خانم جهرمی عزیز ،

نمی دانم کجای این دنیائید، هرجا هستید،سلامتی ، خوشبختی و عمری همراه با عزت و سربلندی را از درگاه خداوند برایتان آرزو میکنم.

امشب همه اش یاد شما هستم ، 19 سال پیش ، اول مهر 1372 ، ساعت 8 صبح، وقتی کندن از زندگی عادت شده ی 6 ساله ام سخت بود و وحشت زده بودم ، نگاهتان که تا نزدیکی های نگاه مادرم آرامش داشت، قلبم را سرشاراز احساس بودن کرد ، بودن در کنار دیگرانی که می توانستند دوستانی عزیز تر از جان باشند. در کنار معلمی که می توانستم خود را تمام عیار به او بسپارم، پر از حس اعتماد شده بودم ، آن قدر که زنگ تفریح ها هم از کنارتان کنده نمی شدم! آخر مادر مرا به شما سپرده بود ، پس حتما باید پس از او بهترین می بودید... تا زنگ آخر : چراغ را خاموش کردید ، همه سرها را روی میز گذاشتیم و چشم ها را بستیم:

عروسک قشنگ من قرمز پوشیده، تو رختخواب مخمل آبی خوابیده... J

قول دادید تا آخر سال  لحظات آخر زنگ آخر همین بازی را بکنیم ، سر حرفتان ماندید!  خیلی قشنگ بود خانوم معلم دوست داشتنی من ، خیلی قشنگ بود

اجازه خانوم! دلم برایتان تنگ شده است

الان 25 ساله شده ام و پس از 19 سال کنده شدنم از این عادت 19 ساله سخت است ، این بی انصافی نیست؟ برای تغییر آن عادت 6 ساله ، آن همه ناز و ادا ، آن وقت برای این 19 سال ...

چقدر دلم برای صدای قشنگتان تنگ است ، جایتان خیلی خالیست.

امروز همه چیز متفاوت است. سرگردانی ، بی اعتمادی ، دیگرانی که نه دوست اند و نه دلسوز ، هنوز زود است برای رها شدن در دنیایی که پر از پرتگاه تردید است. زود است برای خیلی چیزها و دیر است برای خیلی چیزهای دیگر...

مسخره نیست؟ دوری از خانه هنوز هم برایم وحشتناک است ، آن وقت می خواهم کیلومترها از آن دور شوم. آخر ماندن وحشتناک تر است ...

همه چیز مسخره شده است و مسبب این زندگی مسخره کسی نیست جز شاگرد شما

همیشه در یادم هستید و دعاگویتان هستم

کاش شما هم شاگرد ضعیفتان را از یاد نبرده باشید...

 

 

  • م.م

تلاش کردند تا به قول خودشان ارزش های دفاع مقدس را تبیین کنند نشستیم ودل سپردیم.

تلاش کردند تا به قول خودشان دستاوردهای دفاع مقدس را تشریح کنند نشستیم وگوش کردیم.

انگشت هایشان را تاآنجاکه می توانستند باز کردند وافتخارکردند که خاک ایران را حتی به اندازه‌ی یک وجب هم از دست نداده اند نشستیم ونگاه کردیم.

ما نشسته بودیم وارزش‌های دفاع مقدس در حال تثبیت وتبیین وتحقیق وتشریح وترویج وتبلیغ وبودند.

 ما نشسته بودیم وخیلی ها دوست داشتندکه ما بنشینیم  و به خاطرات گوش کنیم.

نشستیم و از روی مین رفتن های داوطلبانه از نماز شب های زیر نور منور از وصیت نامه نوشتن های کنار اروند، از به خط زدن و به خدا رسیدن، از یخ زدن روی قله ی ماووت،از سوختن درسه راه شهادت، از قطعه قطعه شدن پشت خاکریز و…و…و بشنویم.

نشستن وشنیدن کارمان شده بود و چه شیرین هم بود و چه حالی داشت!درست مثل نشستن در خیمه های عزاداری و شنیدن مصائب وفضائل اهل البیت(ع).

******

ثمره ی جهاد نسل ایستاده فریادگر، شده بود نسل نشسته ی یاد آور.

******

و در تمام آن سال ها که ما داشتیم عکس حاج همت و متوسلیان وبروجردی وباکری و خرازی را پشت کلاسورهایمان یا روی کمدهایمان می چسباندیم وصبح های سه شنبه می‌رفتیم زیارت عاشورا با ساندیس، یک نفر داشت فریاد می زد:

"بسیجی باید در وسط میدان باشد تا فضیلت های اصلی انقلاب زنده بماند."

******

وسط میدان ما شده بود کنج عافیتی که با یاد شهدا تزیین شده بود و عکس هایشان و خاطراتشان وروز به روز هم خاطرات لطیف‌ترمی شد و لطیف‌تر. اینکه چطور عاشق می شدند، چطور خواستگاری می‌کردند ، چطور دل خانم هایشان را به دست می آوردند ، چطور به نوزادانشان نگاه می کردند، چطور شوخی می کردند و…

عجب شهدای نازنین بی آزاری . شهیدانی که حتی شهرام جزایری هم حاضر بود زکات اختلاس هایشان را بدهد تا برایشان کنگره ی بزرگداشت برگزار شود.

******

گفته بود می بینی این را برای حجله ام گرفته ام.

 قشنگ هست یا نه؟ و به قاب نگاه می کرد،  به بچه های کوچه ی اصغر شهیدکه شاید بیست و دو را  هم پر نکرده بود و دست هایش ، دست های زمخت و  پینه بسته اش ، به شصت ساله ها می مانست.

اصغر که شهید شد، می دانست روزی خواهد رسید  که فقط شهدای نازنین را یاد خواهند کرد؟

 آنها که نه فرزندان پا برهنه ی جنوب شهری اند و نه بغض به قربانگاه آمده ، نه تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرم آور محرومیت ها و نه شمشیر برهنه ی عدالت علی در برهوت ظلم و تحجر؟

 شهدایی که به نشستن فرا می خواند و گریستن و حال ، و نه به قیام و مبارزه و قیل و قال. شهدای نازنین ، شهدایی که می شود برچسبشان را چسباند به داشبورد زانتیا و گاز داد تا جمکران!

******

تا آنجا که یادم می آید، شهدا آنقدر ها هم که حالا می گویند نازنین نبودند. همیشه هم لبخند روی لبشان نبود. آنقدر مست خدا نبودند که فقر و فساد و تبعیض از یادشان برود و آنچنان از خوف خدا غش نکرده بودند که هیچ خوفی بر دل هیچ کس نیندازند.

تا آنجا که یادم هست – راستی چند هزار سال پیش بود؟

- تجمل پرست ها از بسیجی ها می ترسیدند.

  مفسد ها، مال مردم خور ها، رانت خوارها، از بسیجی ها می ترسیدند، شهدا آدم های ترسناکی بودند.

  باور کنید به خدا، این قدر دوست داشتنی بودن هم خوب نیست.

باور کنید به خدا، امام حسین (ع) هم این قدر دوست داشتنی نبود. اگر نمی ترسیدند از او، که قطعه قطعه اش نمی کردند و اسب بر پیکرش نمی‌دواندند و آب بر قبرش نمی بستند و در خیمه ها محصورش نمی کردند.

******
به روضه اش رسیدیم.

حالا چقدر حال می دهد زیارت خواندن برای شهدایی که بعد از رفتن هم شبیه شده اند به عشقشان، به حسین (ع) که آن بزرگ گفت: دو بار شهید شد.

السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه،

السلام علیکم یا اصفیاء الله و اودّائه.

نویسنده: وحید جلیلی



برگرفته از : http://bachehayeghalam.ir/


+با کلیتش موافقم نه لزوما تک تک جملاتش.

  • م.م

آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ... این حرف سنگین است ... خودم هم میدانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم...!

قِـیدار - رضا امیرخانی


قیدار را هنوز نخوانده ام . این پاراگراف را که در وبلاگ دوستان دیدم دلم خواست بخوانم! یک کتاب دیگر به لیست خاکستریم اضافه شد!

  • م.م

خدایا خسته و وامانده ام دیگر رمقی ندارم صبر و حوصله ام پایان یافته، زندگی در نظرم سخت و ملامت بار است می خواهم از همه فرار کنم می خواهم به کنج عزلت بگریزم. آه دلم گرفته! در زیر بار فشار خرد شده ام.

خدایا به سوی تو می آیم و از تو کمک میخواهم جز تو دادرسی و پناه گاهی ندارم. بگذار فقط تو بدانی، فقط تو از ضمیر من آگاه باشی اشک دیدگان خود را به تو تسلیم می کنم.

خدایا کمکم کن! ماه هاست که کم تر به سوی تو آمده ام بیشتر اوقاتم صرف دیگران شده.

 خدایا عفوم کن! از علم و دانش، کار و کوشش، از دنیا و ما فی ها، از همه دوستان، از معلم و مدرسه، از زمین و آسمان خسته و سیر شده ام.

 خدایا خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط با تو بگذرانم، فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم و فشارها و عقده های درونی ام را خالی کنم.

 ای غم، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت می تپد.

 ای خدای بزرگ، معنی زندگی را نمی فهمم. چیزهای که برای دیگران لذت بخش است مرا خسته می کند. اصلا دلم از همه چیز سیر شده است، حتی از خوشی و لذت متنفرم . چیزهایی که دیگران به دنبال  آن می دوند، من از آن می گریزم، فقط یک فرشته ی آسمانی است که همیشه بر قلب و جان من سایه می افکند. هیچ گاه مرا خسته نمی کند. فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شده ام و هنوز از مجالست با او لذت می برم.

فقط یک شربت شیرین، یک نور(فروزنده) و یک نغمه دلنواز وجود دارد که برای همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من غم است.

چمران - ۱۲می۱۹۶۱ - یادداشت های امریکا

  • م.م

این روزها دائما مجبور میشوم ساعت های طولانی بدون استراحت پشت کامپیوتر بنشینم و با برنامه هایی که یکی از دیگری بی سر و ته ترند کلنجار بروم. چیزی از خستگی احساس نمی کنم.شاید دلیلش این باشد که ذهنم را از روزهای بی سرانجام ماه های گذشته خالی می کند.

همه ی شواهد نشان می دادند انتخاب، انتخاب درستی بود. توی همه ی ملاک ها موجی از اخلاص و یکرنگی بود، هم مسیر بودیم و هم هدف و هم سفر. نشانه ها هم تایید می کردند. همه چیز خدا پیغمبری روی صحیح ترین مدار ممکن بود. حتی یک دلیل منطقی برای این خیزش ناگهانی پیدا نمی کنم. بابا تفسیرش می کند به "خیریت" و مامان به "قسمت" !

"قسمت" ، سخت ترین و اغلب نامفهوم ترین معادله ی این عالم است

چه خوب می شود اگر بشود آن را شبیه سازی کرد! خوب ، در این صورت با عملکردی که من در زندگیم داشته ام ، لابد باید خروجی اش چیزی جز همین چیزی که الان هست نشود دیگر!

اما کاربرد امید این وسط چه می شود؟

شاید خدا "امید" را هم توی همان پارامترهای اولیه ی برنامه اش گذاشته و برای هر کس بهره ای از آن قرار داده!

بشدت دلم می خواهد بروم و همه ی پارامترها را دستکاری کنم و بعد یک سیمولیشن بزنم و خروجی را جور دیگری ببینم :(

امید ، برای یک موضوع خاص نیست ، برای رسیدن به آدم خاصی نیست . برای رسیدن به شرایطی بسیار بسیار خاص است. رسیدن به موقعیتی که مهم نیست چگونه سپری شود ، به تنهایی یا با کسی که راهنما هم باشد یا نباشد،مهم رسیدن به آن است. کم کم تعریفم از این "شرایط خاص" را از دست داده ام. همه ی پارامترها قدیمی شده اند. ورژن برنامه کلا قدیمی ست و ما هم که تحریمیم

همه ی مفاهیم زندگیم شده اند شبیه یک ساختمان عهد بوقی که وقتی بخواهی ممیزی اش کنی می بینی انقدر نشتی دارد که ترجیح میدهی ویرانش کنی و از نو بسازیش

زندگیم شده مثل همین ساختمان

نه ممیزی جوابی برایش پیدا می کند نه میشود ویرانش کرد و نه می شود جبرانش کرد

من می مانم و ساختمان رو به ویرانه ای که باید احتمالا میانگین ۵۰ سال دیگر تحملش کنم

فقط خدا کند تیر و ستون هایش را موریانه نخورده باشد!

 

  • م.م

روز شهادت امام صادق علیه السلام بود و من به دلایلی که لبریز از بی لیاقتی بود از قافله عقب مانده ام . این را از همان لحظه ای که جلوی ورودم به مسجد شریف را گرفتند فهمیدم

چقدر گناه به درگاهت تلخ است و تلخ تر از آن وقتی است که تلخیش را با نیمی - تنها نیمی - از وجودت احساس می کنی

بارها خواسته ام نا امید شوم و تو نگذاشته ای . نا امیدی از آن دسته گناهانیست که شیرین ست! احساسی مثل قربانی بودن را به تو می دهد و تو می توانی در پناه این احساس برای مدتی شانه از زیر بار مسئولیت هایت خالی کنی. این روزها خیلی خسته ام و بیش از همیشه ناتوان برای بازی در نقش نا امیدها. حس میکنم در حاشیه قرارم داده ای. هم هستم هم اثری از بودنم نمی بینم. چقدر شیرین است کلماتی مثل " تو مرا فراموش کرده ای" به زبان آوردن و برای تو قیافه گرفتن! به خداوندی ات قسم حوصله ی این قرتی بازی ها را هم ندارم. یا فکری به حالم کن یا ...

دائم  "انی عند ظن عبدی بی"  ات را تکرار می کنم تا یادم نرود قرارمان را

  • م.م

اما افراد خسته از کجا قابل تشخیصند؟

از اینکه بدون هیچ استراحتی، مشغول به کارند وآرامش و عشقی را در وجودشان راه نمی دهند. افراد خسته تاجران خوبی اند،معمارانی موفق و کارمندانی نمونه و تمام این ها نشان دهنده ی فرارشان از خستگی است و هر چه بیشتر از آن فرار می کنند ، بیشترمطیع فرمانش می گردند. همیشه وقت کم می آورند و هرچه بیشتر می کوشند ، نتیجه ی کمتری می بینند. در زندگی خود،زندگی را ندارند.بین خود و خود واقعی شان ، پرده ای حائل است که قادر به شکستن آن نیستند... خستگی آثارش را روی چهره شان حک کرده است ، حتی بر دست هایشان ، حتی روی کلامشان... خستگی برای آن ها ، همانند یک رویای دست نیافتنی است و حس دلتنگی را در آن ها شدت می دهد...

اما آنچه را که به آن عشق می ورزیم ، چگونه می توانیم شناسایی کنیم؟

با آرامشی که به یکباره در درونمان احساس می کنیم. با ضربه ای که به قلبمان اصابت کرده ، با پاشیدن سکوت در کلام... آنچه بدان عشق می ورزیم با هیچ نامی خوانده نمی شود .خود را به ما نزدیک می کند و پیش از آن که واژه ای برای توقفش به کار بریم ، یا آنکه با نامش بخوانیم و با این کار مانع او شویم ، دستش را روی شانه مان قرار می دهد.او همانند یک مادر است...

فقط در همین لحظات است که انسانی با چهره ی جدید، متولد می شود. بی صدا و در حالتی که حضور ناپیدایی دارد و صورتش را به برف نزدیک کرده و از دنیا هیچ انتظاری ندارد، و فقط می خواهد او را با اندیشه های عاشقانه اش رها کنند ، ساعت ها ، روزها و حتی قرن ها...

و اینکه برای همیشه او را تنها بگذارند...

کریستین بوبن – 18 اثر

  • م.م
script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://scas.ir/wp-content/uploads/2012/12/scas-right.js‘>